ممنون از صبر و شکیبایی شما...

خطبه بیست و پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم 

💢 خطبه ۲۵ 💢

استاد محمد کاظمی‌نیا
خطبه بیست و پنجم
0.5 0.75 عادی 1.25 1.5 1.75 2
40:30 00:00
با کلیک روی عناوین زیر،
|
من خطبة له (علیه السلام) و قد تواترت عليه الأخبار باستيلاء أصحاب معاوية على البلاد و قدم عليه عاملاه على اليمن و هما عبيد الله بن عباس و سعيد بن نمران لما غلب عليهما بُسر بن أبي أرطاة. فقام (علیه السلام) على المنبر ضجرا بتثاقل أصحابه عن الجهاد و مخالفتهم له في الرأي فقال:
مَا هِيَ إِلَّا الْكُوفَةُ أَقْبِضُهَا وَ أَبْسُطُهَا، إِنْ لَمْ [يَكُنْ] تَكُونِي إِلَّا أَنْتِ تَهُبُّ أَعَاصِيرُكِ فَقَبَّحَكِ اللَّهُ. وَ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الشَّاعِرِ:
لَعَمْرُ أَبِيكَ الْخَيْرِ يَا عَمْرُو إِنَّنِي          عَلَى وَضَرٍ مِنْ ذَا الْإِنَاءِ قَلِيلِ
پياپى به امير المؤمنين خبر مى رسيد، كه اصحاب معاويه بر بلاد مستولى شده اند. عبيد الله بن عباس و سعيد بن نمران كه كارگزاران او در يمن بودند، نيز بيامدند. بسر بن ابى ارطاة بر آنان چيره شده بود. على (ع) در حالى كه از درنگ اصحاب خود در امر جهاد، و مخالفت ورزيدنشان با رأى و نظر خود ملول شده بود، بر منبر شد و چنين فرمود:
براى من جز كوفه قلمروى باقى نمانده است. تنها بست و گشاد كارهاى كوفه است كه با من است. اى كوفه اگر جز تو جاى ديگرى براى من نمانده، و تو نيز دستخوش گردبادهاى توفنده اى، خدا چهره ات را زشت گرداناد. 
لعمر ابيك الخير يا عمرو انّنى       على و ضر من ذا لاناء قليل 
«اى عمرو سوگند به جان پدر نيكويت كه براى من در اين كاسه جز ته مانده اى از چربى نمانده است.» 

معاویه بعد از جنگ صفین که جان سالم بدر برد،دانست که در جنگ رو در رو با علی یارای مقابله ندارد. تصمیم گرفت و جنگ شهری و ایذاعی راه انداخت به روستاهای مرزی حکومت حضرت حمله ، غارت ، کشتار و ازار و اذیت میرساند گاها بعضی از شهرهارا تصرف میکرد.
این حملات مکرر ادامه داشت تا اینکه به یمن حمله کرد.

واین خطبه مربوط به حملات یمن است.
بمن مکرر خبر رسیده که معاویه بر شهرها حمله میکند.و اکنون بر یمن حمله کرده. در همان زمان عبیدالله بن عباس فرماندار صنعای یمن و سعید بن نَمران فرمانده نظامی سپاه یمن بسوی حضرت آمدند.

آمدن این دو نفربه کوفه دقیقا همزمان شده بودبا حمله‌ی بُسر بن ابی اَرطاه فرمانده خشن معاویه به شهر یمن.
حضرت از این حرکت آنها بسیار ناراحت شد. که شهر در جنگ و آنها آمدند برای کسب تکلیف ، تا برگردند شهر سقوط کرده است.

انسانهای بدی نبودند، یا از روی ترس بوده و یا 
اینکه جایگاه خود را خوب تشخیص نداده بودند. دچار چنین خبطی شدند.
  
این خطبه در ماه‌های پایانی حکومت نزدیک به شهادت حضرت ایراد شده.

🔵فقامَ علی المنبر منجزاً بتثاقُلِ اصحابه…
حضرت با حالت عصبانیت از سرزنش قوم وناراحت از کار این دو نفر بر منبر رفت و فرمود: 
مردم چرا اینقدر شما سنگین هستید و به جهاد نمی روید در رای و فرمان من مخالفت دارید.

در خصوصیات بد ذات بودن  و خشونت  بُسر آبی َاَرطاه آمده ،
از شام که حرکت کرد ، از هر قریه ای که عبور میکرد مردمی که دوستدار علی بودند  به اشد وجه بقتل میرساند ، رحم نمیکرد، 
مدینه ،مکه ، طائف ، قریه به قریه کشتار کرد تا رسید به یمن.
درمکه دو فرزند عبیدالله بن عباس را چنان به دیوار کوبید که جمجمه آنها متلاشی شد.

در جایی حضرت بُسر را نفرین کرد و نقل است در اواخر عمر دیوانه شد ، و بجایی رسید که مدفوع حیوان و انسان میخورد و با این تعفن از دنیا رفت.

🔵ما هیَ الاَّ الکوفةُ اَقبِضُها و اَبسِطُها 
بر منبر فرمود: از حکومت من چیزی جز شهر کوفه  در دست من باقی نمانده، 
انرا قبض کنم و چه رها کنم ، تفاوتی نیست.

در حالیکه حکومت حضرت از یمن تا مصر ایران و خراسان بزرگ همه حکومت و جامعه دینی حضرت بود. آرام آرام حملات معاویه و دخالت نفوذیها شهر ها یکی پس از دیگری از دست حضرت  خارج شد. و از حکومت  جامعه ی اسلامی چیزی جز کوفه باقی نمانده بود.

🔵اِن لم تکونیٖ الاّ انتِ تَهُبُّ اَعاصیرُکِ فَقَبَّحَکِ اللهُ 
ای کوفه اگر تمام سرمایه علی فقط مثل تو کوفه باشد، در حالیکه خود کوفه محل وزش[ تهُبُ] تند باد  [ اَعاصیر]حوادث تلخ است.
تمام اهل کوفه هم مرید من نیستند، مخالف و نفوذی دارد ، همین کوفهٔ باقیمانده ، خود بستر حوادث است.
ای کوفه روی تو سیاه باد[ قبَحَک]
تورا هم نمی خواهم.

به شعر شاعر عرب استناد کرد : 
🔵لعمرُ ابیکَ الخیرُ یا عمروا اِننی/ 
علیٰ و ضَرّٕ من ذَ الاِناءِ القلیل / 
قسم بجان پدرت ای عَمر علی حاکم است ولی هیچ برای او باقی نمانده .
که برای من فقط یک « وَزَر» باقی مانده.

وَزَر – ته ماندهٔ غذا 
یا غذای خورده شده که فقط چرب بودن آن در ظرف مانده ، 
یا ظرفی که فقط بوی غذا در آن ماندهباشد. 
دلالت بر کم بودن دارد.
من مانند کسی هستم که دیر به سفره رسیده و یک قاشق غذا نمانده است.

🔵اُنبِیتُ یُسراَ قدِ الطَّلَعَ الیَمَنَ 
بمن خبر رسیده که بُسر آبی اطلاه بر یمن مشرف شده [ اطلعَ]و سپاه ما را در هم شکسته است.

🔵واِنیّ واللهِ لاَضنُّ اَنَّ هولاءِ القومَ سَیُدالونَ منکم 
بخدا قسم  با توجه به شرایط و اوضاع شما من گمان میکنم این قوم معاویه بزودی این دولت و حکومت [سیُدالون] را از شما می گیرند.

– علت انحطاط حکومت‌ها چیست؟!
– چرا معاویه برشما پیروز میشود؟!
–چرا شما مردم رو به ضعف میروید؟!

🔵منکم باِجتماعِهِم علیٰ باطلِهِم و تَفرُّقِکم عن حقِّکم 
دلیل:
۱-  یاران معاویه بر باطل اجتماع دارند، اما شما نسبت بحق متفرق هستید. امام حق دارید ولی گرد او جمع نمی شوید. 
دشمن از بیرون مجتمع هستند اما شما از درون همبستگی ندارید.

🔵و بمعصیَتِکم اِمامَکم فیِ الحقِّ وطاعتِهِم اِمامَهُم فی الباطل
۲- شما از امام حق اطاعت نکرده معصیت می کنید. فرمان را شنیده اطاعت نمی کنید.
صحبت از نظم حکومت است ،هر بار که دعوت شدید عذر آورده فرمان نبردید.
 گرچه رهبر علی باشد مردم حرف شنوی نداشته باشند شکست قطعی ست.

🔵و باَدائهِمُ الاَمانةَ الیٰ صاحبِهِم و خیانتِکم 
۳- آنها عهد بستند که امامت را برگردانند در حالیکه شما به امامت خیانت میکنید.
سلاح ، موقعیت ، اهداف، نقشهٔ راه برای شما مهیا میشود بجای ضربه زدن به دشمن بر علیه خودی بکار می برید، 
یا سلاح گم میشود، 
یا نیرو عقب نشینی میکند، 
نقشه ها فاش شده عده ای به دشمن ملحق می‌شوند.
هرجا خیانت باشد شکست قطعی ست.

🔵و بصَلاحهِم فی بلادِهِم و فسادِکم 
۴- دنبال صلاح و فلاح اجتماع نیستید ، سود شخصی خود را ترجیح می دهید، 
در اتفاقات و درگیر بودن جامعه دشمن از سود خود میگذرد تا جامعه به آبادانی برسد، اما شما از این موقعیت سوء استفاده کرده دنبال منافع خود هستید.
در هر حکومتی این چهار  اتفاق رخ بدهد شکست حکومت قطعی ست.
نه فقط امور حکومتی در امور کوچک هم بشما اطمینان ندارم.

🔵فلَوِ ائتَمَتُ احدَکم علیٰ قَعبٕ لَخشیتُ اَن یَذهَبَ بعِلاقَتِهِ 
اگر بشما اطمینان کنم.و ظرفی[ قعب] را بشما امانت بدهم ، نگران و ترس دارم که دسته [ علاقیه] آنرا بدزدید.

لیوان‌ها دسته نداشت مردم  ازچرم ریسمانی دور لیوان آویزان کرده بعنوان دستگیره و دسته استفاده می کردند.علاقه میگفتند.
انچنان بی اعتمادی بشما هست ،چگونه میشود حکومت را بشما سپرد!!. 

جملات دردناک و جانسوز:
🔵اللهم اِنیٖ قد مَلِلتُهُم و مَلونی و سمِتُهُم و سَئِمونی 
خدایا تو شاهد باش مردم کوفه را ملول و اذیت کردم. چون عادل بودم ، اجازه ندادم ظلم پا برجا باشد ، غارت بیت المال را مانع شدم.
مردم از من رنجیده و خسته شدند.

آنها هم مرا اذیت و ملول کردند[ مَلونی].بمن ظلم‌ها روا داشتند.
من آنها را رنج دادم [ سئمتهم] و آنها هم مرا رنج و زحمت دادند.خون بدل کردند.

خدایا تو سطح فهم، علم و یقین مرا میدانی با مردم جاهل و نادان سرو کار دارم.پس :

🔵فاَبدِلنی بهِم خیراً متهم و اَبدِلهُم بی شَراً منّی 
خدایا مردمان بهتر از آنها برای من قرار بده، 
و حاکمی بر آنها مسلط کن [ ابدلهم]شر باشد و ذلت را به آنها بچشاند.

این دعای حضرت از هر دو طرف زود اجابت شد.  خیلی زوداز میان مردم رفت  و گروه خوبانی در عالم برزخ یار حضرت شدند.
و از طرف دیگر این دعا همزمان شد با تاریخ ولادت حجاج ثقفی که بعدها چه جنایت و چه خون‌هایی از مردم کوفه ریخت.
سر قطع میکرد جای سر آهن گداخته می‌چسباند که خون بیرون نزند و این بدن دست و پا بزند،  از تماشای این صحنه ها لذت میبرد.

🔵اللهم مِتُّ قلوبَهم کما یُماثُ المِلحُ فی الماءِ 
خدایا قلوب این مردم را ذوب کن[ مث]
عقل آنان را بگیر غرق در بلا و گرفتاری باشند همانگونه که نمک در آب حل میشود. قلب آنان ذوب شود.
قلب محل درک ، فهم است ولی آنان نمی خواهند بفهمند.انرا آب کن.

🔵اَما واللهِ لَوَدِدتُ اَنَّ ای بکم اَلفَ فارسٕ مِن بنیٖ فِراسٕ ابنِ غَنمٕ 
بخدا قسم دوست داشتم گروه دهها هزار نفری نیروی نظامی کوفه را بدهم و در مقابل آن هزار نفر از سوار کاران قبیله بنی غنم را داشته باشم.
شما به اندازه هزار نیرو هم ارزش ندارید.

🔵هنا لِکَ لو دَعَوتِ اَتاکِ منهم 
اگر طایفهٔ بنی غنم را دعوت کنم بسرعت حرکت میکنند.

🔵فوارِسُ مثلُ اَرمیَةِ الحَمیم 
سوارکاران این قبیله مانند ابر[ ارمیه] تابستانی بسرعت حرکت کرده خود را میر سانند.

ابر تابستانی چون باران زا نیست سبک است و تند حرکت میکند 
اما ابر زمستانی باران زاست ، سنگین و حرکت آن کند و آرام است.

طایفه بنی غنم رییس قبیله داشتند بنام رِبعةِ بن مُکدَم، 
روزی در حرکت کاروان که همه از زنان بودند، در مسیر ، مورد حمله راهزنان قرار گرفتند.
ربعه یک تنه در برابر راهزنان ایستاد و کاروان زنان را راهی کرد که خود را نجات بدهند.
ایستاد و جنگید تا تیر به قلب او خورد فهمید افتادنی ست. 
نیزه خود را به زمین زد به گونه ای بر آن تکیه زد اگر جان داد بر زمین نیفتد. لحظاتی مرده بود و لی جرات نزدیک شدن نبود شجاعت او را شناخته بودند.

زنان نجات یافتند و حکایت و شجاعت او زبانزد و ضرب المثل عرب شد‌.
حضرت فرمود او چنان در حیات خود و بعد از مرگ از هدف خود حمایت کرد.
او چنین بود و شما هم چنان هستید.

( ثم نزَلَ علیهِ السلامُ منَ المنبر)
سپس حضرت از منبر فرود آمد.

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

خطبه بیست و پنجم

خطبه بیست و پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم 

💢 خطبه ۲۵ 💢

استاد محمد کاظمی‌نیا
خطبه بیست و پنجم
0.5 0.75 عادی 1.25 1.5 1.75 2
40:30 00:00
با کلیک روی عناوین زیر،
|
من خطبة له (علیه السلام) و قد تواترت عليه الأخبار باستيلاء أصحاب معاوية على البلاد و قدم عليه عاملاه على اليمن و هما عبيد الله بن عباس و سعيد بن نمران لما غلب عليهما بُسر بن أبي أرطاة. فقام (علیه السلام) على المنبر ضجرا بتثاقل أصحابه عن الجهاد و مخالفتهم له في الرأي فقال:
مَا هِيَ إِلَّا الْكُوفَةُ أَقْبِضُهَا وَ أَبْسُطُهَا، إِنْ لَمْ [يَكُنْ] تَكُونِي إِلَّا أَنْتِ تَهُبُّ أَعَاصِيرُكِ فَقَبَّحَكِ اللَّهُ. وَ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الشَّاعِرِ:
لَعَمْرُ أَبِيكَ الْخَيْرِ يَا عَمْرُو إِنَّنِي          عَلَى وَضَرٍ مِنْ ذَا الْإِنَاءِ قَلِيلِ
پياپى به امير المؤمنين خبر مى رسيد، كه اصحاب معاويه بر بلاد مستولى شده اند. عبيد الله بن عباس و سعيد بن نمران كه كارگزاران او در يمن بودند، نيز بيامدند. بسر بن ابى ارطاة بر آنان چيره شده بود. على (ع) در حالى كه از درنگ اصحاب خود در امر جهاد، و مخالفت ورزيدنشان با رأى و نظر خود ملول شده بود، بر منبر شد و چنين فرمود:
براى من جز كوفه قلمروى باقى نمانده است. تنها بست و گشاد كارهاى كوفه است كه با من است. اى كوفه اگر جز تو جاى ديگرى براى من نمانده، و تو نيز دستخوش گردبادهاى توفنده اى، خدا چهره ات را زشت گرداناد. 
لعمر ابيك الخير يا عمرو انّنى       على و ضر من ذا لاناء قليل 
«اى عمرو سوگند به جان پدر نيكويت كه براى من در اين كاسه جز ته مانده اى از چربى نمانده است.» 

معاویه بعد از جنگ صفین که جان سالم بدر برد،دانست که در جنگ رو در رو با علی یارای مقابله ندارد. تصمیم گرفت و جنگ شهری و ایذاعی راه انداخت به روستاهای مرزی حکومت حضرت حمله ، غارت ، کشتار و ازار و اذیت میرساند گاها بعضی از شهرهارا تصرف میکرد.
این حملات مکرر ادامه داشت تا اینکه به یمن حمله کرد.

واین خطبه مربوط به حملات یمن است.
بمن مکرر خبر رسیده که معاویه بر شهرها حمله میکند.و اکنون بر یمن حمله کرده. در همان زمان عبیدالله بن عباس فرماندار صنعای یمن و سعید بن نَمران فرمانده نظامی سپاه یمن بسوی حضرت آمدند.

آمدن این دو نفربه کوفه دقیقا همزمان شده بودبا حمله‌ی بُسر بن ابی اَرطاه فرمانده خشن معاویه به شهر یمن.
حضرت از این حرکت آنها بسیار ناراحت شد. که شهر در جنگ و آنها آمدند برای کسب تکلیف ، تا برگردند شهر سقوط کرده است.

انسانهای بدی نبودند، یا از روی ترس بوده و یا 
اینکه جایگاه خود را خوب تشخیص نداده بودند. دچار چنین خبطی شدند.
  
این خطبه در ماه‌های پایانی حکومت نزدیک به شهادت حضرت ایراد شده.

🔵فقامَ علی المنبر منجزاً بتثاقُلِ اصحابه…
حضرت با حالت عصبانیت از سرزنش قوم وناراحت از کار این دو نفر بر منبر رفت و فرمود: 
مردم چرا اینقدر شما سنگین هستید و به جهاد نمی روید در رای و فرمان من مخالفت دارید.

در خصوصیات بد ذات بودن  و خشونت  بُسر آبی َاَرطاه آمده ،
از شام که حرکت کرد ، از هر قریه ای که عبور میکرد مردمی که دوستدار علی بودند  به اشد وجه بقتل میرساند ، رحم نمیکرد، 
مدینه ،مکه ، طائف ، قریه به قریه کشتار کرد تا رسید به یمن.
درمکه دو فرزند عبیدالله بن عباس را چنان به دیوار کوبید که جمجمه آنها متلاشی شد.

در جایی حضرت بُسر را نفرین کرد و نقل است در اواخر عمر دیوانه شد ، و بجایی رسید که مدفوع حیوان و انسان میخورد و با این تعفن از دنیا رفت.

🔵ما هیَ الاَّ الکوفةُ اَقبِضُها و اَبسِطُها 
بر منبر فرمود: از حکومت من چیزی جز شهر کوفه  در دست من باقی نمانده، 
انرا قبض کنم و چه رها کنم ، تفاوتی نیست.

در حالیکه حکومت حضرت از یمن تا مصر ایران و خراسان بزرگ همه حکومت و جامعه دینی حضرت بود. آرام آرام حملات معاویه و دخالت نفوذیها شهر ها یکی پس از دیگری از دست حضرت  خارج شد. و از حکومت  جامعه ی اسلامی چیزی جز کوفه باقی نمانده بود.

🔵اِن لم تکونیٖ الاّ انتِ تَهُبُّ اَعاصیرُکِ فَقَبَّحَکِ اللهُ 
ای کوفه اگر تمام سرمایه علی فقط مثل تو کوفه باشد، در حالیکه خود کوفه محل وزش[ تهُبُ] تند باد  [ اَعاصیر]حوادث تلخ است.
تمام اهل کوفه هم مرید من نیستند، مخالف و نفوذی دارد ، همین کوفهٔ باقیمانده ، خود بستر حوادث است.
ای کوفه روی تو سیاه باد[ قبَحَک]
تورا هم نمی خواهم.

به شعر شاعر عرب استناد کرد : 
🔵لعمرُ ابیکَ الخیرُ یا عمروا اِننی/ 
علیٰ و ضَرّٕ من ذَ الاِناءِ القلیل / 
قسم بجان پدرت ای عَمر علی حاکم است ولی هیچ برای او باقی نمانده .
که برای من فقط یک « وَزَر» باقی مانده.

وَزَر – ته ماندهٔ غذا 
یا غذای خورده شده که فقط چرب بودن آن در ظرف مانده ، 
یا ظرفی که فقط بوی غذا در آن ماندهباشد. 
دلالت بر کم بودن دارد.
من مانند کسی هستم که دیر به سفره رسیده و یک قاشق غذا نمانده است.

🔵اُنبِیتُ یُسراَ قدِ الطَّلَعَ الیَمَنَ 
بمن خبر رسیده که بُسر آبی اطلاه بر یمن مشرف شده [ اطلعَ]و سپاه ما را در هم شکسته است.

🔵واِنیّ واللهِ لاَضنُّ اَنَّ هولاءِ القومَ سَیُدالونَ منکم 
بخدا قسم  با توجه به شرایط و اوضاع شما من گمان میکنم این قوم معاویه بزودی این دولت و حکومت [سیُدالون] را از شما می گیرند.

– علت انحطاط حکومت‌ها چیست؟!
– چرا معاویه برشما پیروز میشود؟!
–چرا شما مردم رو به ضعف میروید؟!

🔵منکم باِجتماعِهِم علیٰ باطلِهِم و تَفرُّقِکم عن حقِّکم 
دلیل:
۱-  یاران معاویه بر باطل اجتماع دارند، اما شما نسبت بحق متفرق هستید. امام حق دارید ولی گرد او جمع نمی شوید. 
دشمن از بیرون مجتمع هستند اما شما از درون همبستگی ندارید.

🔵و بمعصیَتِکم اِمامَکم فیِ الحقِّ وطاعتِهِم اِمامَهُم فی الباطل
۲- شما از امام حق اطاعت نکرده معصیت می کنید. فرمان را شنیده اطاعت نمی کنید.
صحبت از نظم حکومت است ،هر بار که دعوت شدید عذر آورده فرمان نبردید.
 گرچه رهبر علی باشد مردم حرف شنوی نداشته باشند شکست قطعی ست.

🔵و باَدائهِمُ الاَمانةَ الیٰ صاحبِهِم و خیانتِکم 
۳- آنها عهد بستند که امامت را برگردانند در حالیکه شما به امامت خیانت میکنید.
سلاح ، موقعیت ، اهداف، نقشهٔ راه برای شما مهیا میشود بجای ضربه زدن به دشمن بر علیه خودی بکار می برید، 
یا سلاح گم میشود، 
یا نیرو عقب نشینی میکند، 
نقشه ها فاش شده عده ای به دشمن ملحق می‌شوند.
هرجا خیانت باشد شکست قطعی ست.

🔵و بصَلاحهِم فی بلادِهِم و فسادِکم 
۴- دنبال صلاح و فلاح اجتماع نیستید ، سود شخصی خود را ترجیح می دهید، 
در اتفاقات و درگیر بودن جامعه دشمن از سود خود میگذرد تا جامعه به آبادانی برسد، اما شما از این موقعیت سوء استفاده کرده دنبال منافع خود هستید.
در هر حکومتی این چهار  اتفاق رخ بدهد شکست حکومت قطعی ست.
نه فقط امور حکومتی در امور کوچک هم بشما اطمینان ندارم.

🔵فلَوِ ائتَمَتُ احدَکم علیٰ قَعبٕ لَخشیتُ اَن یَذهَبَ بعِلاقَتِهِ 
اگر بشما اطمینان کنم.و ظرفی[ قعب] را بشما امانت بدهم ، نگران و ترس دارم که دسته [ علاقیه] آنرا بدزدید.

لیوان‌ها دسته نداشت مردم  ازچرم ریسمانی دور لیوان آویزان کرده بعنوان دستگیره و دسته استفاده می کردند.علاقه میگفتند.
انچنان بی اعتمادی بشما هست ،چگونه میشود حکومت را بشما سپرد!!. 

جملات دردناک و جانسوز:
🔵اللهم اِنیٖ قد مَلِلتُهُم و مَلونی و سمِتُهُم و سَئِمونی 
خدایا تو شاهد باش مردم کوفه را ملول و اذیت کردم. چون عادل بودم ، اجازه ندادم ظلم پا برجا باشد ، غارت بیت المال را مانع شدم.
مردم از من رنجیده و خسته شدند.

آنها هم مرا اذیت و ملول کردند[ مَلونی].بمن ظلم‌ها روا داشتند.
من آنها را رنج دادم [ سئمتهم] و آنها هم مرا رنج و زحمت دادند.خون بدل کردند.

خدایا تو سطح فهم، علم و یقین مرا میدانی با مردم جاهل و نادان سرو کار دارم.پس :

🔵فاَبدِلنی بهِم خیراً متهم و اَبدِلهُم بی شَراً منّی 
خدایا مردمان بهتر از آنها برای من قرار بده، 
و حاکمی بر آنها مسلط کن [ ابدلهم]شر باشد و ذلت را به آنها بچشاند.

این دعای حضرت از هر دو طرف زود اجابت شد.  خیلی زوداز میان مردم رفت  و گروه خوبانی در عالم برزخ یار حضرت شدند.
و از طرف دیگر این دعا همزمان شد با تاریخ ولادت حجاج ثقفی که بعدها چه جنایت و چه خون‌هایی از مردم کوفه ریخت.
سر قطع میکرد جای سر آهن گداخته می‌چسباند که خون بیرون نزند و این بدن دست و پا بزند،  از تماشای این صحنه ها لذت میبرد.

🔵اللهم مِتُّ قلوبَهم کما یُماثُ المِلحُ فی الماءِ 
خدایا قلوب این مردم را ذوب کن[ مث]
عقل آنان را بگیر غرق در بلا و گرفتاری باشند همانگونه که نمک در آب حل میشود. قلب آنان ذوب شود.
قلب محل درک ، فهم است ولی آنان نمی خواهند بفهمند.انرا آب کن.

🔵اَما واللهِ لَوَدِدتُ اَنَّ ای بکم اَلفَ فارسٕ مِن بنیٖ فِراسٕ ابنِ غَنمٕ 
بخدا قسم دوست داشتم گروه دهها هزار نفری نیروی نظامی کوفه را بدهم و در مقابل آن هزار نفر از سوار کاران قبیله بنی غنم را داشته باشم.
شما به اندازه هزار نیرو هم ارزش ندارید.

🔵هنا لِکَ لو دَعَوتِ اَتاکِ منهم 
اگر طایفهٔ بنی غنم را دعوت کنم بسرعت حرکت میکنند.

🔵فوارِسُ مثلُ اَرمیَةِ الحَمیم 
سوارکاران این قبیله مانند ابر[ ارمیه] تابستانی بسرعت حرکت کرده خود را میر سانند.

ابر تابستانی چون باران زا نیست سبک است و تند حرکت میکند 
اما ابر زمستانی باران زاست ، سنگین و حرکت آن کند و آرام است.

طایفه بنی غنم رییس قبیله داشتند بنام رِبعةِ بن مُکدَم، 
روزی در حرکت کاروان که همه از زنان بودند، در مسیر ، مورد حمله راهزنان قرار گرفتند.
ربعه یک تنه در برابر راهزنان ایستاد و کاروان زنان را راهی کرد که خود را نجات بدهند.
ایستاد و جنگید تا تیر به قلب او خورد فهمید افتادنی ست. 
نیزه خود را به زمین زد به گونه ای بر آن تکیه زد اگر جان داد بر زمین نیفتد. لحظاتی مرده بود و لی جرات نزدیک شدن نبود شجاعت او را شناخته بودند.

زنان نجات یافتند و حکایت و شجاعت او زبانزد و ضرب المثل عرب شد‌.
حضرت فرمود او چنان در حیات خود و بعد از مرگ از هدف خود حمایت کرد.
او چنین بود و شما هم چنان هستید.

( ثم نزَلَ علیهِ السلامُ منَ المنبر)
سپس حضرت از منبر فرود آمد.

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

خطبه بیست و پنجم
error: کپی برداری این محتوا شرعاً جایز نیست.