ممنون از صبر و شکیبایی شما...

خطبه دویست و نوزدهم

بسم الله الرحمن الرحیم 
شرح خطبه ها 
۱۴۰۲/۱/۶ – ۴رمضان المبارک

💢 خطبه ۲۱۹ 💢

استاد محمد کاظمی‌نیا
خطبه دویست و نوزدهم
0.5 0.75 عادی 1.25 1.5 1.75 2
38:19 00:00
با کلیک روی عناوین زیر،
|

سخنى از آن حضرت (ع) در جنگ جمل بر كشته طلحه و عبد الرحمن بن عتاب بن اسيد گذشت و چنين فرمود:
ابو محمد در اينجا غريب افتاده است. به خدا سوگند، كه خوش نداشتم قريش، كشته در زير نور ستارگان افتاده باشند. خونخواهى كردم از بنى عبد مناف ولى بزرگان بنى جمح از دست من گريختند. آنان براى كارى كه لايق آن نبودند گردن كشيدند، ولى گردنهايشان شكسته شد و به مقصود نرسيدند.

کتاب فیض الاسلام ۲۰۹

❇️و من کلام له (علیه السلام) لمّا مَرّ بطلحة بن عبد الله و عبد الرحمن بن عتاب بن أسید و هما قتیلان یوم الجمل:
زمانی که حضرت بین کشته شدگان جنگ جمل حرکت می‌کرد، گذرشان به طلحة بن عبد الله و عبد الرحمن بن عتاب بن أسید  خورد. 
این خطبه ادامه خطبه 217 و 218 است که در واقع گلایه امیر المومنین از فضا سازی مخالفانی بود، که بعد از بیعت با حضرت  همه زحمتها را نادیده گرفتند، و به جنگ حضرت آمدند و نتیجه آن کشته شدن هفده هزار نفر شد. 

عبدالرحمن بن عتاب  از مخالفین و کشته شدگان جنگ جمل بود، ولی پدرش عتاب بن أسید انسان صالحی بوده و با وجود سن کمش یکی از صحابی راستین و از فرمانداران پیامبر بوده است. 

💠لَقَدْ أَصْبَحَ أَبُو مُحَمَّدٍ بِهَذَا الْمَکَانِ غَرِیباً؛ 
طلحه(ابو محمد) در این مکان افتاده در حالی که غریب است. 
غریب هم از این جهت که به دور از خانه و کاشانه‌اش( مکه و مدینه) بوده و هم اینکه با وجود ریاست و محبوبیت پیشین او در بین دوستان و همراهانش غریب مانده است. 
دوستان و یارانش یا کشته شده‌اند یا اورا تنها گذاشته و فرار کرده‌اند. 

💠أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ کُنْتُ أَکْرَهُ أَنْ تَکُونَ قُرَیْشٌ قَتْلَى تَحْتَ بُطُونِ الْکَوَاکِبِ؛ 
به خدا قسم کراهت داشتم از این که قریش روی زمین به صورت مردگان در زیر این آسمان و ستارگان شب قرار بگیرند. 

در برخی متون این چنین نقل شده که حضرت در نیمه شب درحالی که فانوس و مشعلی به دست قنبر داده بودند در کنار عده ای از یاران مشغول قدم زدن در بین کشته شدگان جنگ جمل بوده‌اند. 
تاکید حضرت بر قبیله قریش به جهت نزدیکی و قرابت و خویشاوندی آنها با پیامبر است. قریش اگر مسیر پیامبر را می‌پیمودند، می‌توانستند به جایگاه بالایی برسند. 
امیر المؤمنین به همین جهت تاسف می‌خورند. همانگونه ؛

💠أَدْرَکْتُ وَتْرِی مِنْ بَنِی عَبْدِ مَنَافٍ وَ [أَفْلَتَنِی أَعْیَارُ] 
بدانید که من قصاص و انتقام[وَتْرِی] بلایی که فرزندان عبد مناف سر این جامعه در آورده بودند را گرفتم. 
( وِتر قصاص وَتر در لغت به معنای تکو تنها است، که به نماز یک رکعتی هم گفته می‌شود. )

منظور از بنی عبد مناف همان عده ای هستند که در خطبه 218 از آنان یاد شد که به بصره حمله کردند و خون عده‌ی زیادی از مردم را گرفتند و فرمانداری را مورد حجمه قرار دادند که امیر المومنین می‌فرمایند من عاملان خون‌های ریخته شده بی گناهان را قصاص کردم . 
 
💠أَفْلَتَتْنِی أَعْیَانُ بَنِی [جُمَحٍ] جُمَحَ. 
اگر چه عده ای از اعیان و خواص قبیله بنی جمح که همراه آن ها بودند.، فرار کردند. 
خیانت خواص در زمانی که آتش حنگ زیاد است  موجب کشته شدن مردم عادی و در عین حال خواص سپاه است. 
در جنگها رسم امام بر این بوده که اگر کسی بدون عقبه فرار کند اورا نکشند، بااین حال در جنگ جمل تعداد کشته ها بسیار بالا بوده است و نظام و قدرتی هم نداشتند.

بیان علت به وجود آمدن جنگ جمل:

💠لَقَدْ أَتْلَعُوا أَعْنَاقَهُمْ إِلَى أَمْرٍ لَمْ یَکُونُوا أَهْلَهُ، فَوُقِصُوا دُونَه.
طلحه عایشه و اصحاب جمل گردن کشی کردند (طمع کردند به خلافت) که اصلا اهلیت آن را نداشتند، پس گردنشان در این مسیر شکسته شد[فَوُقِصُوا] . 

((نصیحت امام به حسنین: ” وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ ” در کارهاتون نظم داشته باشید. 
لفظ ” امر ” در نهج البلاغه و در نزد امام به معنای خلافت، حکومت است پس منظور از نظم در امر، نظم در کارهای خلافت است. ))
 اهلیت شرط خلافت است. همان چیزی که در سقیفه به آن بی توجهی شد.
طلحه و زبیر توقع داشتند امیرالمؤمنین بعد از خلافت به آنها توجه ویژه داشته باشند  و صاحب مقام و اموال شوند ولی علی اینگونه نبود.

✅ عاقبت طلحه و زبیر که از سران جنگ جمل بودند چه شد؟
در انساب الاشراف بلاذری این چنین آمده که:
طلحه به دست مروان بن حکم در میدان جنگ کشته شد. مروان داماد خلیفه دوم ومطرود پیامبر بود که پیامبر او و پدرش حکم بن عاص را تبعید کرد تا حدی که دو خلیفه اول هم جرات برگرداندن آنها را نداشتند ولی در زمان خلیفه سوم نه تنها بازگشتند بلکه مروان بن حکم داماد عثمان شد. 
مروان بن حکم از ترس نفوذ کلام امام در طلحه تیری به سمت او میرند و سبب مرگ او می‌شود. 

✅اما زبیر :
در نهج البلاغه برای زبیر از کلمات لطیف تری بهره برده و احترام بیشتری قائل است
در جایی از نهج البلاغه حضرت طلحه را به گاوی تشبیه می‌کند که وقتی باکسی ارتباط میگرد شاخی هم به او می‌زند. ولی حضرت زبیر را نرمخوتر می‌دانند.و منطقی تر است.
امیرالمؤمنین از زبیر خواست تا وسط میدان بیاید و خطاب به او از فضایلشان و احادیثی  که پیامبر بعضا در حضور زبیر از فضائل امیرالمومنین فرموده بود، بیان کردند. 
و همین امر موجب شد او بلافاصله بپذیرد و از جنگ با امام ممانعت نماید.

 ولی بلافاصله پس از پذیرفتن سخنان پیامبر و امتناع از جنگ، فرزندش عبدالله بن زبیر او را ترسو خطاب کرد که از میدان نبرد گریخته و با همین سخنان موجب گمراهی پدرش شد. و کسی را که روزی با این جمله خطاب شد که زبیر منا اهل البیت را به گمراهی کشاند و راه اورا از اهل بیت جداکرد. و دوباره به جنگ بازگشت که امام علی از نبرد با او امتناع ورزید و جلوی اصحاب را که قصد جنگ با او داشتند را گرفت و بیان داشت که وی برای اثبات شجاعت به جنگ بازگشته و در نهایت زبیر از صحنه جنگ جدا شده و مورد تعقیب یکی از یاران قرار گرفت.
و بر خلاف بیعتی که با او داشت او را کشت و بعداز اتمام جنگ خواست بر امام وارد شده و بشارت کشته شدن زبیر را به حضرت بدهد .
که حضرت فرمودند:
میدانم وی برای چه امری نزد من آمده؛ من به تو بشارت جهنم را میدهم چرا که تو  با وجود عهد و بیعتی که با او بسته بودی اورا به قتل رساندی و پیامبر وعده داده بود که قاتل زبیر جهنمی است. 

به خاطر حب مقام و مال عده ای از خواص همچون طلحه و زبیر موجب کشته شدن هفده هزار نفر میشوند.

گفتگوی امیرالمومنین با کشته شدگان جمل:

 در بحار الانوار آمده :
✅ عِنْدَ تَطْوَافِهِ عَلَی الْقَتْلَی هَذِهِ قُرَیْشٌ:
(بعد از پایان جنگ امام به همراه عده‌ای از یاران در حالی که مشعلی در دست داشتند از کنار کشته شدگان می‌گذشتند) 
 جَدَعْتُ أَنْفِی وَ شَفَیْتُ نَفْسِی
قریش که چون موی دماغ بودند را کَندم، نمی­خواستم آنان ­را بکشم اما این کار را کردم و خود را راحت ساختم.
فَقَدْ تَقَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ أُحَذِّرُکُمْ عَضَّ السَّیْفِ
پیش از این بشما اطلاع دادم و شما را از شمشیر برّان خودبرحذر داشته و ترساندم.
وَ کُنْتُمْ أَحْدَاثاً لَا عِلْمَ لَکُمْ بِمَا تَرَوْنَ
و شما که جوانهای خام نا پخته و تازه کار بودید از سرانجام کار خود باخبر نشدید.
وَ لَکِنَّهُ الْحَیْنُ وَ سُوءُ الْمَصْرَعِ 
و به همین علت به هلاکت رسیدید و به بلا افتادید و در بد بستری خوابیدید
وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُوءِ الْمَصْرَعِ
که از آن به خدا پناه می­برم.

✅ ثُمَّ مَرَّ عَلَی مَعْبَدِ بْنِ الْمِقْدَادِ فَقَالَ رَحِمَ اللَّهُ أَبَا هَذَا أَمَا إِنَّهُ لَوْ کَانَ حَیّاً لَکَانَ رَأْیُهُ أَحْسَنَ مِنْ رَأْیِ هَذَا 
سپس کنار جنازه معبد پسر مقداد می‌ایستد و می‌فرماید خدا پدرش را رحمت کند اگر پدرش زنده بود حرف و  نظرش بهتر بود، 
فَقَالَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَوْقَعَهُ وَ جَعَلَ خَدَّهُ الْأَسْفَلَ إِنَّا وَ اللَّهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَا نُبَالِی مَنْ عَنَدَ عَنِ الْحَقِّ مِنْ وَالِدٍ وَ وَلَدٍ 
عمار که شاهد این ماجرا بود فرمود ما خدا را شاکریم که در مبارزه با دشمنان برای ما فرقی ندارد پدر را بکشیم یا پسر را. 
فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام رَحِمَکَ اللَّهُ وَ جَزَاکَ عَنِ الْحَقِّ خَیْراً قَالَ
سپس امیر المومنین میفرمایند ‌: خدا به تو جزای خیر دهد.

 ✅ وَ مَرَّ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ رَبِیعَهَ بْنِ دَرَّاجٍ وَ هُوَ فِی الْقَتْلَی وَ قَالَ هَذَا الْبَائِسُ مَا کَانَ أَخْرَجَهُ
سپس به عبد اللَّه بن ربیعه که در میان کشتگان افتاده بود رسید فرمود: چه چیزی این بیچاره را به این روز انداخته؟
 أَدِینٌ أَخْرَجَهُ أَمْ نَصْرٌ لِعُثْمَانَ 
 دین و علاقه به آن یا یاری عثمان و جانفشانی در راه او وی را به این فلاکت مبتلا کرده است.
وَ اللَّهِ مَا کَانَ رَأْیُ عُثْمَانَ فِیهِ وَ لَا فِی أَبِیهِ بِحَسَنٍ
 اگر به خاطر خون­خواهی عثمان به این کار اقدام کرده باید بداند اشتباه کرده زیرا عثمان از او و پدرش دل خوشی نداشت.

✅ ثُمَّ مَرَّ بِمَعْبَدِ بْنِ زُهَیْرِ بْنِ أَبِی أُمَیَّهَ فَقَالَ
از او هم گذشت و به معبد بن زهیر رسید فرمود:
 لَوْ کَانَتِ الْفِتْنَهُ بِرَأْسِ الثُّرَیَّا لَتَنَاوَلَهَا هَذَا الْغُلَامُ وَ اللَّهِ مَا کَانَ فِیهَا بِذِی نَخِیرَهٍ
اگر فتنه و فساد سر به ثریا زند این جوان فتنه جو با آنکه به خدا قسم لیاقت جنگیدن هم به هیچ وجهی ندارد، در صدد تعقیب فتنه برمی آید. 
 وَ لَقَدْ أَخْبَرَنِی مَنْ أَدْرَکَهُ وَ إِنَّهُ لَیُوَلْوِلُ فَرَقاً مِنَ السَّیْفِ 
کسی که با او ملاقات کرده به من خبر داد این جوان به اندازه­ ای ترسو بود که از شمشیر و برق آن بی تاب گردیده بود.

✅ ثُمَّ مَرَّ بِمُسْلِمِ بْنِ قَرَظَهَ فَقَالَ
سپس به مسلم بن قرظه رسید و فرمود: الْبِرُّ أَخْرَجَ هَذَا 
نیکی، این مرد را به هلاکت رساند
وَ اللَّهِ لَقَدْ کَلَّمَنِی أَنْ أُکَلِّمَ لَهُ عُثْمَانَ فِی شَیْ ءٍ کَانَ یَدَّعِیهِ قِبَلَهُ بِمَکَّهَ فَأَعْطَاهُ عُثْمَانُ
  به خدا سوگند هنگامی که در باره موضوعی که در مکه از عثمان درخواست کرده بود و به مطلوب نرسیده بود با من صحبت کرد و مرا واسطه قرار داد تا حاجتش را به دست آورد ،
وَ قَالَ لَوْ لَا أَنْتَ مَا أَعْطَیْتُهُ إِنَّ هَذَا مَا عَلِمْتُ بِئْسَ أَخُو الْعَشِیرَهِ ثُمَّ جَاءَ الْمَشُومُ لِلْحَیْنِ یَنْصُرُ عُثْمَانَ 
 و گفت: اگر وساطت تو نبود خواسته او را برآورده نمی­کردم و من نمی­دانستم که این مرد تا این اندازه بی وفا و حق ناشناس باشد، آنگاه این مرد بخت برگشته به جنگ و هلاکت آمده تا عثمان را یاری کند!.

✅ ثُمَّ مَرَّ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ حُمَیْدِ بْنِ زُهَیْرٍ فَقَالَ
سپس به عبد اللَّه بن حمید رسید و فرمود:
هَذَا أَیْضاً مِمَّنْ أَوْضَعَ فِی قِتَالِنَا زَعَمَ یَطْلُبُ اللَّهَ بِذَلِکَ 
 این مرد نیز از کسانی است که در جنگ با ما زیان کرد و خیال کرد هر گاه با ما پیکار کند رضایت خدا را بدست می‌آورد .
وَ لَقَدْ کَتَبَ إِلَیَّ کُتُباً یُؤْذِی عُثْمَانَ فِیهَا فَأَعْطَاهُ شَیْئاً فَرَضِیَ عَنْهُ 
پیش از این نامه هایی برای ما نوشت که عثمان را می آزرد. ما برای او وساطت کردیم عثمان چیزی به او داد و راضی شد.

✅ ثُمَّ مَرَّ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَکِیمِ بْنِ حِزَامٍ فَقَالَ
پس از این به عبد اللَّه بن حکیم رسید و فرمود:
هَذَا خَالَفَ أَبَاهُ فِی الْخُرُوجِ 
این مرد با پدرش مخالفت نمود
وَ أَبُوهُ حِینَ لَمْ یَنْصُرْنَا قَدْ أَحْسَنَ فِی بَیْعَتِهِ لَنَا  
زیرا پدر او هر چند از یاری ما سر باز زد اما بیعت ما را از یاد نبرده بود
وَ إِنْ کَانَ قَدْ کَفَّ وَ جَلَسَ حِینَ شَکَّ فِی الْقِتَالِ مَا أَلُومُ
و چون شک برای او پیدا شد درخانه ماند و دست به اقدام دیگری نزد
الْیَوْمَ مَنْ کَفَّ عَنَّا وَ عَنْ غَیْرِنَا
 و ما امروز کسی که از یاری ما دست برداشته سرزنش نمی­ کنیم .
 وَ لَکِنَّ الْمُلِیمَ الَّذِی یُقَاتِلُنَا 
بلکه کسی را مورد سرزنش قرار می­ دهیم که با ما به جنگ برخاسته است.

✅ ثُمَّ مَرَّ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَهِ بْنِ الْأَخْنَسِ بْنِ شَرِیقٍ فَقَالَ
بعد از آن به عبد اللَّه بن مغیره رسید و فرمود:
 أَمَّا هَذَا فَقُتِلَ أَبُوهُ یَوْمَ قُتِلَ عُثْمَانُ فِی الدَّارِ
این بیچاره کسی است که پدر او در روز قتل عثمان کشته شده
فَخَرَجَ مُغْضَباً لِقَتْلِ أَبِیهِ
 و امروز این جوان بر اثر خشمی که از کشتن پدرش داشته
وَ هُوَ غُلَامٌ حَدَثٌ جَبُنَ لِقَتْلِهِ
با آنکه تازه کار و ترسو بوده به جنگ آمده و به این روز افتاده است.

✅ ثُمَّ مَرَّ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی عُثْمَانَ بْنِ الْأَخْنَسِ بْنِ شَرِیقٍ فَقَالَ
سپس به عبد اللَّه بن ابی عثمان برخورد و فرمود: 
 أَمَّا هَذَا فَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِ وَ قَدْ أَخَذَتِ الْقَوْمُ السُّیُوفَ هَارِباً یَعْدُو مِنَ الصَّفِّ 
 فراموش نمی­کنم که این همان کسی است که وقتی زمان جنگ رسید و شمشیرها از نیام بیرون آمد فرار می­کرد و خود را از صف خارج می نمود
فَنَهْنَهْتُ عَنْهُ فَلَمْ یَسْمَعْ مَنْ نَهْنَهْتُ حَتَّی قَتَلَهُ 
من مانع قاتل او شدم اما چون نشنید، او را کشت.
وَ کَانَ هَذَا مِمَّا خَفِیَ عَلَی فِتْیَانِ قُرَیْشٍ أَغْمَارٌ لَا عِلْمَ لَهُمْ بِالْحَرْبِ
آری جوانان بی تجربه و کار نیازموده،پا به میدان جنگ می­گذارند
خُدِعُوا وَ اسْتَنْزَلُوا فَلَمَّا وَقَفُوا لُحِجُوا فَقُتِلُوا  
به مکر و حیله دچار شده وارد جنگ شده
وقتی آتش جنگ شعله ور می شود کشته می­شوند.

✅ ثُمَّ مَشَی قَلِیلًا فَمَرَّ بِکَعْبِ بْنِ سُورٍ فَقَالَ
سپس اندکی رفته به کعب بن سور رسید و فرمود:
هَذَا الَّذِی خَرَجَ عَلَیْنَا فِی عُنُقِهِ الْمُصْحَفُ یَزْعُمُ أَنَّهُ نَاصِرُ أُمِّهِ یَدْعُو النَّاسَ إِلَی مَا فِیهِ
این همان کسی است که چون علیه ما خروج کرد قرآن بر گردن انداخت و خیال می­کرد یاور عایشه ام المؤمنین است و مردم را به احکام و دستورات قرآن دعوت می نماید 
وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ مَا فِیهِ  
با آنکه از دستورات آن به کلی بی خبر بود،
ثُمَّ اسْتَفْتَحَ فَقد خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ
سپس از خدا طلب گشایش و پیروزی کرد، پس هر کسی که ستمی کرده و عناد ورزیده به زیان خود رسید (اشاره به آیه مبارکه «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنید»).
 أَمَا إِنَّهُ دَعَا اللَّهَ أَنْ یَقْتُلَنِی فَقَتَلَهُ اللَّهُ  
او از خدا می­خواست تا مرا بکشد اما خدا او را کشت. 
أَجْلِسُوا کَعْبَ بْنَ سُورٍ فَأُجْلِسَ 
امام فرمود: او را بنشانید.
فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام
خطاب به او فرمود
یَا کَعْبُ لَقَدْ وَجَدْتُ مَا وَعَدَنِی رَبِّی حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتَ مَا وَعَدَکَ رَبُّکَ حَقّاً
ای کعب، آنچه که خدای من به من وعده داده بود، حق بود و آیا آنچه که خدای تو به تو وعده داده بود حق بود؟
 ثُمَّ قَالَ أَضْجِعُوا کَعْباً 
سپس دستور داد او را به حال اول خود افکندند.

✅ وَ مَرَّ عَلَی طَلْحَهَ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ فَقَالَ 
سپس به طلحه رسید و فرمود:
هَذَا النَّاکِثُ بَیْعَتِی وَ الْمُنْشِئُ الْفِتْنَهَ فِی الْأُمَّهِ وَ الْمُجْلِبُ عَلَیَّ وَ الدَّاعِی إِلَی قَتْلِی وَ قَتْلِ عِتْرَتِی
این همان کسی است که پیمان مرا شکست و آتش فتنه را در میان امت روشن نمود و مردم را علیه من شوراند و بکشتن من و خاندان من دعوت کرد
 أَجْلِسُوا طَلْحَهَ بْنَ عُبَیْدِ اللَّهِ فَأُجْلِسَ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ
وقتی او را نشاندند فرمود:
یَا طَلْحَهُ قَدْ وَجَدْتُ مَا وَعَدَنِی رَبِّی حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتَ مَا وَعَدَکَ رَبُّکَ حَقّاً 
ای طلحه دیدی آنچه که خداوند به من وعده فرموده بود، حق و راست بود و وعده­ای هم که به تو داده بود صحیح و درست بود؟
ثُمَّ قَالَ أَضْجِعُوا طَلْحَهَ وَ سَارَ 
سپس فرمود: او را بخوابانید و گذشت

فَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَنْ کَانَ مَعَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَ تُکَلِّمُ کَعْباً وَ طَلْحَهَ بَعْدَ قَتْلِهِمَا
یکی از همراهان گفت: ای امیر المؤمنین، با کعب و طلحه که پس از کشته شدنشان سخن گفتی آیا گفتار شما را شنیدند؟
فَقَالَ أَمَ وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعَا کَلَامِی کَمَا سَمِعَ أَهْلُ الْقَلِیبِ کَلَامَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَوْمَ بَدْرٍ.
فرمود: آری به خدا سوگند گفتار مرا شنیدند همچنان که مردم چاه بدر سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله را در روز جنگ بدر شنیدند.

اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً

خطبه دویست و نوزدهم

بسم الله الرحمن الرحیم 
شرح خطبه ها 
۱۴۰۲/۱/۶ – ۴رمضان المبارک

💢 خطبه ۲۱۹ 💢

استاد محمد کاظمی‌نیا
خطبه دویست و نوزدهم
0.5 0.75 عادی 1.25 1.5 1.75 2
38:19 00:00
با کلیک روی عناوین زیر،
|

سخنى از آن حضرت (ع) در جنگ جمل بر كشته طلحه و عبد الرحمن بن عتاب بن اسيد گذشت و چنين فرمود:
ابو محمد در اينجا غريب افتاده است. به خدا سوگند، كه خوش نداشتم قريش، كشته در زير نور ستارگان افتاده باشند. خونخواهى كردم از بنى عبد مناف ولى بزرگان بنى جمح از دست من گريختند. آنان براى كارى كه لايق آن نبودند گردن كشيدند، ولى گردنهايشان شكسته شد و به مقصود نرسيدند.

کتاب فیض الاسلام ۲۰۹

❇️و من کلام له (علیه السلام) لمّا مَرّ بطلحة بن عبد الله و عبد الرحمن بن عتاب بن أسید و هما قتیلان یوم الجمل:
زمانی که حضرت بین کشته شدگان جنگ جمل حرکت می‌کرد، گذرشان به طلحة بن عبد الله و عبد الرحمن بن عتاب بن أسید  خورد. 
این خطبه ادامه خطبه 217 و 218 است که در واقع گلایه امیر المومنین از فضا سازی مخالفانی بود، که بعد از بیعت با حضرت  همه زحمتها را نادیده گرفتند، و به جنگ حضرت آمدند و نتیجه آن کشته شدن هفده هزار نفر شد. 

عبدالرحمن بن عتاب  از مخالفین و کشته شدگان جنگ جمل بود، ولی پدرش عتاب بن أسید انسان صالحی بوده و با وجود سن کمش یکی از صحابی راستین و از فرمانداران پیامبر بوده است. 

💠لَقَدْ أَصْبَحَ أَبُو مُحَمَّدٍ بِهَذَا الْمَکَانِ غَرِیباً؛ 
طلحه(ابو محمد) در این مکان افتاده در حالی که غریب است. 
غریب هم از این جهت که به دور از خانه و کاشانه‌اش( مکه و مدینه) بوده و هم اینکه با وجود ریاست و محبوبیت پیشین او در بین دوستان و همراهانش غریب مانده است. 
دوستان و یارانش یا کشته شده‌اند یا اورا تنها گذاشته و فرار کرده‌اند. 

💠أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ کُنْتُ أَکْرَهُ أَنْ تَکُونَ قُرَیْشٌ قَتْلَى تَحْتَ بُطُونِ الْکَوَاکِبِ؛ 
به خدا قسم کراهت داشتم از این که قریش روی زمین به صورت مردگان در زیر این آسمان و ستارگان شب قرار بگیرند. 

در برخی متون این چنین نقل شده که حضرت در نیمه شب درحالی که فانوس و مشعلی به دست قنبر داده بودند در کنار عده ای از یاران مشغول قدم زدن در بین کشته شدگان جنگ جمل بوده‌اند. 
تاکید حضرت بر قبیله قریش به جهت نزدیکی و قرابت و خویشاوندی آنها با پیامبر است. قریش اگر مسیر پیامبر را می‌پیمودند، می‌توانستند به جایگاه بالایی برسند. 
امیر المؤمنین به همین جهت تاسف می‌خورند. همانگونه ؛

💠أَدْرَکْتُ وَتْرِی مِنْ بَنِی عَبْدِ مَنَافٍ وَ [أَفْلَتَنِی أَعْیَارُ] 
بدانید که من قصاص و انتقام[وَتْرِی] بلایی که فرزندان عبد مناف سر این جامعه در آورده بودند را گرفتم. 
( وِتر قصاص وَتر در لغت به معنای تکو تنها است، که به نماز یک رکعتی هم گفته می‌شود. )

منظور از بنی عبد مناف همان عده ای هستند که در خطبه 218 از آنان یاد شد که به بصره حمله کردند و خون عده‌ی زیادی از مردم را گرفتند و فرمانداری را مورد حجمه قرار دادند که امیر المومنین می‌فرمایند من عاملان خون‌های ریخته شده بی گناهان را قصاص کردم . 
 
💠أَفْلَتَتْنِی أَعْیَانُ بَنِی [جُمَحٍ] جُمَحَ. 
اگر چه عده ای از اعیان و خواص قبیله بنی جمح که همراه آن ها بودند.، فرار کردند. 
خیانت خواص در زمانی که آتش حنگ زیاد است  موجب کشته شدن مردم عادی و در عین حال خواص سپاه است. 
در جنگها رسم امام بر این بوده که اگر کسی بدون عقبه فرار کند اورا نکشند، بااین حال در جنگ جمل تعداد کشته ها بسیار بالا بوده است و نظام و قدرتی هم نداشتند.

بیان علت به وجود آمدن جنگ جمل:

💠لَقَدْ أَتْلَعُوا أَعْنَاقَهُمْ إِلَى أَمْرٍ لَمْ یَکُونُوا أَهْلَهُ، فَوُقِصُوا دُونَه.
طلحه عایشه و اصحاب جمل گردن کشی کردند (طمع کردند به خلافت) که اصلا اهلیت آن را نداشتند، پس گردنشان در این مسیر شکسته شد[فَوُقِصُوا] . 

((نصیحت امام به حسنین: ” وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ ” در کارهاتون نظم داشته باشید. 
لفظ ” امر ” در نهج البلاغه و در نزد امام به معنای خلافت، حکومت است پس منظور از نظم در امر، نظم در کارهای خلافت است. ))
 اهلیت شرط خلافت است. همان چیزی که در سقیفه به آن بی توجهی شد.
طلحه و زبیر توقع داشتند امیرالمؤمنین بعد از خلافت به آنها توجه ویژه داشته باشند  و صاحب مقام و اموال شوند ولی علی اینگونه نبود.

✅ عاقبت طلحه و زبیر که از سران جنگ جمل بودند چه شد؟
در انساب الاشراف بلاذری این چنین آمده که:
طلحه به دست مروان بن حکم در میدان جنگ کشته شد. مروان داماد خلیفه دوم ومطرود پیامبر بود که پیامبر او و پدرش حکم بن عاص را تبعید کرد تا حدی که دو خلیفه اول هم جرات برگرداندن آنها را نداشتند ولی در زمان خلیفه سوم نه تنها بازگشتند بلکه مروان بن حکم داماد عثمان شد. 
مروان بن حکم از ترس نفوذ کلام امام در طلحه تیری به سمت او میرند و سبب مرگ او می‌شود. 

✅اما زبیر :
در نهج البلاغه برای زبیر از کلمات لطیف تری بهره برده و احترام بیشتری قائل است
در جایی از نهج البلاغه حضرت طلحه را به گاوی تشبیه می‌کند که وقتی باکسی ارتباط میگرد شاخی هم به او می‌زند. ولی حضرت زبیر را نرمخوتر می‌دانند.و منطقی تر است.
امیرالمؤمنین از زبیر خواست تا وسط میدان بیاید و خطاب به او از فضایلشان و احادیثی  که پیامبر بعضا در حضور زبیر از فضائل امیرالمومنین فرموده بود، بیان کردند. 
و همین امر موجب شد او بلافاصله بپذیرد و از جنگ با امام ممانعت نماید.

 ولی بلافاصله پس از پذیرفتن سخنان پیامبر و امتناع از جنگ، فرزندش عبدالله بن زبیر او را ترسو خطاب کرد که از میدان نبرد گریخته و با همین سخنان موجب گمراهی پدرش شد. و کسی را که روزی با این جمله خطاب شد که زبیر منا اهل البیت را به گمراهی کشاند و راه اورا از اهل بیت جداکرد. و دوباره به جنگ بازگشت که امام علی از نبرد با او امتناع ورزید و جلوی اصحاب را که قصد جنگ با او داشتند را گرفت و بیان داشت که وی برای اثبات شجاعت به جنگ بازگشته و در نهایت زبیر از صحنه جنگ جدا شده و مورد تعقیب یکی از یاران قرار گرفت.
و بر خلاف بیعتی که با او داشت او را کشت و بعداز اتمام جنگ خواست بر امام وارد شده و بشارت کشته شدن زبیر را به حضرت بدهد .
که حضرت فرمودند:
میدانم وی برای چه امری نزد من آمده؛ من به تو بشارت جهنم را میدهم چرا که تو  با وجود عهد و بیعتی که با او بسته بودی اورا به قتل رساندی و پیامبر وعده داده بود که قاتل زبیر جهنمی است. 

به خاطر حب مقام و مال عده ای از خواص همچون طلحه و زبیر موجب کشته شدن هفده هزار نفر میشوند.

گفتگوی امیرالمومنین با کشته شدگان جمل:

 در بحار الانوار آمده :
✅ عِنْدَ تَطْوَافِهِ عَلَی الْقَتْلَی هَذِهِ قُرَیْشٌ:
(بعد از پایان جنگ امام به همراه عده‌ای از یاران در حالی که مشعلی در دست داشتند از کنار کشته شدگان می‌گذشتند) 
 جَدَعْتُ أَنْفِی وَ شَفَیْتُ نَفْسِی
قریش که چون موی دماغ بودند را کَندم، نمی­خواستم آنان ­را بکشم اما این کار را کردم و خود را راحت ساختم.
فَقَدْ تَقَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ أُحَذِّرُکُمْ عَضَّ السَّیْفِ
پیش از این بشما اطلاع دادم و شما را از شمشیر برّان خودبرحذر داشته و ترساندم.
وَ کُنْتُمْ أَحْدَاثاً لَا عِلْمَ لَکُمْ بِمَا تَرَوْنَ
و شما که جوانهای خام نا پخته و تازه کار بودید از سرانجام کار خود باخبر نشدید.
وَ لَکِنَّهُ الْحَیْنُ وَ سُوءُ الْمَصْرَعِ 
و به همین علت به هلاکت رسیدید و به بلا افتادید و در بد بستری خوابیدید
وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُوءِ الْمَصْرَعِ
که از آن به خدا پناه می­برم.

✅ ثُمَّ مَرَّ عَلَی مَعْبَدِ بْنِ الْمِقْدَادِ فَقَالَ رَحِمَ اللَّهُ أَبَا هَذَا أَمَا إِنَّهُ لَوْ کَانَ حَیّاً لَکَانَ رَأْیُهُ أَحْسَنَ مِنْ رَأْیِ هَذَا 
سپس کنار جنازه معبد پسر مقداد می‌ایستد و می‌فرماید خدا پدرش را رحمت کند اگر پدرش زنده بود حرف و  نظرش بهتر بود، 
فَقَالَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَوْقَعَهُ وَ جَعَلَ خَدَّهُ الْأَسْفَلَ إِنَّا وَ اللَّهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَا نُبَالِی مَنْ عَنَدَ عَنِ الْحَقِّ مِنْ وَالِدٍ وَ وَلَدٍ 
عمار که شاهد این ماجرا بود فرمود ما خدا را شاکریم که در مبارزه با دشمنان برای ما فرقی ندارد پدر را بکشیم یا پسر را. 
فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام رَحِمَکَ اللَّهُ وَ جَزَاکَ عَنِ الْحَقِّ خَیْراً قَالَ
سپس امیر المومنین میفرمایند ‌: خدا به تو جزای خیر دهد.

 ✅ وَ مَرَّ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ رَبِیعَهَ بْنِ دَرَّاجٍ وَ هُوَ فِی الْقَتْلَی وَ قَالَ هَذَا الْبَائِسُ مَا کَانَ أَخْرَجَهُ
سپس به عبد اللَّه بن ربیعه که در میان کشتگان افتاده بود رسید فرمود: چه چیزی این بیچاره را به این روز انداخته؟
 أَدِینٌ أَخْرَجَهُ أَمْ نَصْرٌ لِعُثْمَانَ 
 دین و علاقه به آن یا یاری عثمان و جانفشانی در راه او وی را به این فلاکت مبتلا کرده است.
وَ اللَّهِ مَا کَانَ رَأْیُ عُثْمَانَ فِیهِ وَ لَا فِی أَبِیهِ بِحَسَنٍ
 اگر به خاطر خون­خواهی عثمان به این کار اقدام کرده باید بداند اشتباه کرده زیرا عثمان از او و پدرش دل خوشی نداشت.

✅ ثُمَّ مَرَّ بِمَعْبَدِ بْنِ زُهَیْرِ بْنِ أَبِی أُمَیَّهَ فَقَالَ
از او هم گذشت و به معبد بن زهیر رسید فرمود:
 لَوْ کَانَتِ الْفِتْنَهُ بِرَأْسِ الثُّرَیَّا لَتَنَاوَلَهَا هَذَا الْغُلَامُ وَ اللَّهِ مَا کَانَ فِیهَا بِذِی نَخِیرَهٍ
اگر فتنه و فساد سر به ثریا زند این جوان فتنه جو با آنکه به خدا قسم لیاقت جنگیدن هم به هیچ وجهی ندارد، در صدد تعقیب فتنه برمی آید. 
 وَ لَقَدْ أَخْبَرَنِی مَنْ أَدْرَکَهُ وَ إِنَّهُ لَیُوَلْوِلُ فَرَقاً مِنَ السَّیْفِ 
کسی که با او ملاقات کرده به من خبر داد این جوان به اندازه­ ای ترسو بود که از شمشیر و برق آن بی تاب گردیده بود.

✅ ثُمَّ مَرَّ بِمُسْلِمِ بْنِ قَرَظَهَ فَقَالَ
سپس به مسلم بن قرظه رسید و فرمود: الْبِرُّ أَخْرَجَ هَذَا 
نیکی، این مرد را به هلاکت رساند
وَ اللَّهِ لَقَدْ کَلَّمَنِی أَنْ أُکَلِّمَ لَهُ عُثْمَانَ فِی شَیْ ءٍ کَانَ یَدَّعِیهِ قِبَلَهُ بِمَکَّهَ فَأَعْطَاهُ عُثْمَانُ
  به خدا سوگند هنگامی که در باره موضوعی که در مکه از عثمان درخواست کرده بود و به مطلوب نرسیده بود با من صحبت کرد و مرا واسطه قرار داد تا حاجتش را به دست آورد ،
وَ قَالَ لَوْ لَا أَنْتَ مَا أَعْطَیْتُهُ إِنَّ هَذَا مَا عَلِمْتُ بِئْسَ أَخُو الْعَشِیرَهِ ثُمَّ جَاءَ الْمَشُومُ لِلْحَیْنِ یَنْصُرُ عُثْمَانَ 
 و گفت: اگر وساطت تو نبود خواسته او را برآورده نمی­کردم و من نمی­دانستم که این مرد تا این اندازه بی وفا و حق ناشناس باشد، آنگاه این مرد بخت برگشته به جنگ و هلاکت آمده تا عثمان را یاری کند!.

✅ ثُمَّ مَرَّ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ حُمَیْدِ بْنِ زُهَیْرٍ فَقَالَ
سپس به عبد اللَّه بن حمید رسید و فرمود:
هَذَا أَیْضاً مِمَّنْ أَوْضَعَ فِی قِتَالِنَا زَعَمَ یَطْلُبُ اللَّهَ بِذَلِکَ 
 این مرد نیز از کسانی است که در جنگ با ما زیان کرد و خیال کرد هر گاه با ما پیکار کند رضایت خدا را بدست می‌آورد .
وَ لَقَدْ کَتَبَ إِلَیَّ کُتُباً یُؤْذِی عُثْمَانَ فِیهَا فَأَعْطَاهُ شَیْئاً فَرَضِیَ عَنْهُ 
پیش از این نامه هایی برای ما نوشت که عثمان را می آزرد. ما برای او وساطت کردیم عثمان چیزی به او داد و راضی شد.

✅ ثُمَّ مَرَّ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَکِیمِ بْنِ حِزَامٍ فَقَالَ
پس از این به عبد اللَّه بن حکیم رسید و فرمود:
هَذَا خَالَفَ أَبَاهُ فِی الْخُرُوجِ 
این مرد با پدرش مخالفت نمود
وَ أَبُوهُ حِینَ لَمْ یَنْصُرْنَا قَدْ أَحْسَنَ فِی بَیْعَتِهِ لَنَا  
زیرا پدر او هر چند از یاری ما سر باز زد اما بیعت ما را از یاد نبرده بود
وَ إِنْ کَانَ قَدْ کَفَّ وَ جَلَسَ حِینَ شَکَّ فِی الْقِتَالِ مَا أَلُومُ
و چون شک برای او پیدا شد درخانه ماند و دست به اقدام دیگری نزد
الْیَوْمَ مَنْ کَفَّ عَنَّا وَ عَنْ غَیْرِنَا
 و ما امروز کسی که از یاری ما دست برداشته سرزنش نمی­ کنیم .
 وَ لَکِنَّ الْمُلِیمَ الَّذِی یُقَاتِلُنَا 
بلکه کسی را مورد سرزنش قرار می­ دهیم که با ما به جنگ برخاسته است.

✅ ثُمَّ مَرَّ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَهِ بْنِ الْأَخْنَسِ بْنِ شَرِیقٍ فَقَالَ
بعد از آن به عبد اللَّه بن مغیره رسید و فرمود:
 أَمَّا هَذَا فَقُتِلَ أَبُوهُ یَوْمَ قُتِلَ عُثْمَانُ فِی الدَّارِ
این بیچاره کسی است که پدر او در روز قتل عثمان کشته شده
فَخَرَجَ مُغْضَباً لِقَتْلِ أَبِیهِ
 و امروز این جوان بر اثر خشمی که از کشتن پدرش داشته
وَ هُوَ غُلَامٌ حَدَثٌ جَبُنَ لِقَتْلِهِ
با آنکه تازه کار و ترسو بوده به جنگ آمده و به این روز افتاده است.

✅ ثُمَّ مَرَّ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی عُثْمَانَ بْنِ الْأَخْنَسِ بْنِ شَرِیقٍ فَقَالَ
سپس به عبد اللَّه بن ابی عثمان برخورد و فرمود: 
 أَمَّا هَذَا فَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِ وَ قَدْ أَخَذَتِ الْقَوْمُ السُّیُوفَ هَارِباً یَعْدُو مِنَ الصَّفِّ 
 فراموش نمی­کنم که این همان کسی است که وقتی زمان جنگ رسید و شمشیرها از نیام بیرون آمد فرار می­کرد و خود را از صف خارج می نمود
فَنَهْنَهْتُ عَنْهُ فَلَمْ یَسْمَعْ مَنْ نَهْنَهْتُ حَتَّی قَتَلَهُ 
من مانع قاتل او شدم اما چون نشنید، او را کشت.
وَ کَانَ هَذَا مِمَّا خَفِیَ عَلَی فِتْیَانِ قُرَیْشٍ أَغْمَارٌ لَا عِلْمَ لَهُمْ بِالْحَرْبِ
آری جوانان بی تجربه و کار نیازموده،پا به میدان جنگ می­گذارند
خُدِعُوا وَ اسْتَنْزَلُوا فَلَمَّا وَقَفُوا لُحِجُوا فَقُتِلُوا  
به مکر و حیله دچار شده وارد جنگ شده
وقتی آتش جنگ شعله ور می شود کشته می­شوند.

✅ ثُمَّ مَشَی قَلِیلًا فَمَرَّ بِکَعْبِ بْنِ سُورٍ فَقَالَ
سپس اندکی رفته به کعب بن سور رسید و فرمود:
هَذَا الَّذِی خَرَجَ عَلَیْنَا فِی عُنُقِهِ الْمُصْحَفُ یَزْعُمُ أَنَّهُ نَاصِرُ أُمِّهِ یَدْعُو النَّاسَ إِلَی مَا فِیهِ
این همان کسی است که چون علیه ما خروج کرد قرآن بر گردن انداخت و خیال می­کرد یاور عایشه ام المؤمنین است و مردم را به احکام و دستورات قرآن دعوت می نماید 
وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ مَا فِیهِ  
با آنکه از دستورات آن به کلی بی خبر بود،
ثُمَّ اسْتَفْتَحَ فَقد خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ
سپس از خدا طلب گشایش و پیروزی کرد، پس هر کسی که ستمی کرده و عناد ورزیده به زیان خود رسید (اشاره به آیه مبارکه «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنید»).
 أَمَا إِنَّهُ دَعَا اللَّهَ أَنْ یَقْتُلَنِی فَقَتَلَهُ اللَّهُ  
او از خدا می­خواست تا مرا بکشد اما خدا او را کشت. 
أَجْلِسُوا کَعْبَ بْنَ سُورٍ فَأُجْلِسَ 
امام فرمود: او را بنشانید.
فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام
خطاب به او فرمود
یَا کَعْبُ لَقَدْ وَجَدْتُ مَا وَعَدَنِی رَبِّی حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتَ مَا وَعَدَکَ رَبُّکَ حَقّاً
ای کعب، آنچه که خدای من به من وعده داده بود، حق بود و آیا آنچه که خدای تو به تو وعده داده بود حق بود؟
 ثُمَّ قَالَ أَضْجِعُوا کَعْباً 
سپس دستور داد او را به حال اول خود افکندند.

✅ وَ مَرَّ عَلَی طَلْحَهَ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ فَقَالَ 
سپس به طلحه رسید و فرمود:
هَذَا النَّاکِثُ بَیْعَتِی وَ الْمُنْشِئُ الْفِتْنَهَ فِی الْأُمَّهِ وَ الْمُجْلِبُ عَلَیَّ وَ الدَّاعِی إِلَی قَتْلِی وَ قَتْلِ عِتْرَتِی
این همان کسی است که پیمان مرا شکست و آتش فتنه را در میان امت روشن نمود و مردم را علیه من شوراند و بکشتن من و خاندان من دعوت کرد
 أَجْلِسُوا طَلْحَهَ بْنَ عُبَیْدِ اللَّهِ فَأُجْلِسَ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ
وقتی او را نشاندند فرمود:
یَا طَلْحَهُ قَدْ وَجَدْتُ مَا وَعَدَنِی رَبِّی حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتَ مَا وَعَدَکَ رَبُّکَ حَقّاً 
ای طلحه دیدی آنچه که خداوند به من وعده فرموده بود، حق و راست بود و وعده­ای هم که به تو داده بود صحیح و درست بود؟
ثُمَّ قَالَ أَضْجِعُوا طَلْحَهَ وَ سَارَ 
سپس فرمود: او را بخوابانید و گذشت

فَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَنْ کَانَ مَعَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَ تُکَلِّمُ کَعْباً وَ طَلْحَهَ بَعْدَ قَتْلِهِمَا
یکی از همراهان گفت: ای امیر المؤمنین، با کعب و طلحه که پس از کشته شدنشان سخن گفتی آیا گفتار شما را شنیدند؟
فَقَالَ أَمَ وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعَا کَلَامِی کَمَا سَمِعَ أَهْلُ الْقَلِیبِ کَلَامَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَوْمَ بَدْرٍ.
فرمود: آری به خدا سوگند گفتار مرا شنیدند همچنان که مردم چاه بدر سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله را در روز جنگ بدر شنیدند.

اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً

error: کپی برداری این محتوا شرعاً جایز نیست.