ممنون از صبر و شکیبایی شما...

کافی چهل و چهارم

⚜️بسم الله الرحمن الرحیم⚜️

شرح اصول کافی_جلسه چهل و چهارم

۱۴۰۳/۰۵/۲۱- ۶صفر

⚜كِتَابُ الْحُجَّةِ⚜

⚜️بَابُ الِاضْطِرَارِ إِلَى الْحُجَّةِ⚜️

استاد محمد کاظمی‌نیا
کافی چهل و چهارم
0.5 0.75 عادی 1.25 1.5 1.75 2
25:25 00:00
با کلیک روی عناوین زیر،
|

وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ
بَيْنَکُمْ وَ بَيْنَ آلْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ آلْغِرَّةِ.

امام (عليه السلام) فرمود:
ميان شما و موعظه، پرده اى از غفلت (و غرور) وجود دارد (که مانع تأثير آن است).

اضطرار در اینجا به معنای اضطرار فارسی نیست که به معنای توسل خاضعانه و خاشعانه است. بلکه اضطرار به معنای احتیاج است. جامعه بشری نیازمند و محتاج وجود حجت های الهی است. مردم از طرق اهل بیت و انبیاء میتوانند به غیب دسترسی داشته باشند و از علم الهی بهره مند شوند. هدایت جز از طریق اهل بیت شدنی نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻حدیث سوم🔻

💠عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ:
از یونس بن یعقوب نقل است که:
💠 كَانَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ مِنْهُمْ حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ النُّعْمَانِ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ الطَّيَّارُ وَ جَمَاعَةٌ فِيهِمْ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَ هُوَ شَابٌّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
ما با جماعتی از اصحاب امام صادق علیه‌السلام نزد ایشان بودیم از جمله حکمران ابن اعین، محمد بن ابی نعمان ، هشام ابن سالم ، طیار و دیگر یاران حضرت؛ در این بین امام از هشام که جوان هم بود پرسید:
💠 يَا هِشَامُ أَ لَا تُخْبِرُنِي كَيْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عُبَيْدٍ وَ كَيْفَ سَأَلْتَهُ؟
ای هشام نمی‌خواهی ما را از گفت و گویی که با عمر بن عبید (از حکما و فقهای اهل سنت که مجلس درس و بحثی داشته است و از مروجین مکتب خلفا است) داشتی با خبر کنی؟
💠 فَقَالَ هِشَامٌ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي أُجِلُّكَ وَ أَسْتَحْيِيكَ وَ لَا يَعْمَلُ لِسَانِي بَيْنَ يَدَيْكَ.
هشام گفت:ای پسر رسول خدا من شما را برگتر از آن میدانم که بخواهم اظهار فضل کنم و دست و پایم را مقابل شما گم کردم.

💠 فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْ‏ءٍ فَافْعَلُوا.
امام فرمود: وقتی به شما دستور کاری را میدهیم پس انجام دهید.
💠قَالَ هِشَامٌ بَلَغَنِي مَا كَانَ فِيهِ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ وَ جُلُوسُهُ فِي مَسْجِدِ الْبَصْرَةِ فَعَظُمَ‏ ذَلِكَ عَلَيَّ
(هشام در محضر امام صادق و در جمعی از راویان بزرگ در حال نقل ماجرایی است) به من خبر رسید که عمرو بن عبید برای خودش جلسه ای تشکیل داده و مردم را به عقاید خودش دعوت میکند و این برای من سخت بود.
💠فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ وَ دَخَلْتُ الْبَصْرَةَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فَأَتَيْتُ مَسْجِدَ الْبَصْرَةِ فَإِذَا أَنَا بِحَلْقَةٍ كَبِيرَةٍ فِيهَا عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ
به طرف او راه افتادم(غیرت شیعه گری من اجازه سکوت و بی طرفی نداد) روز جمعه به بصره وارد شدم ،
به مسجد بصره رفتم و در آنجا جمعیت زیادی را دیدم که دور عمرو بن عبید جمع شده بودند.
💠وَ عَلَيْهِ شَمْلَةٌ سَوْدَاءُ مُتَّزِراً بِهَا مِنْ صُوفٍ وَ شَمْلَةٌ مُرْتَدِياً بِهَا
جامۀ سياه پشمينى به كمر بسته بود و جامۀ ديگرى به دوش انداخته بود و مردم از او پرسش مى‌كردند .
💠وَ النَّاسُ يَسْأَلُونَهُ فَاسْتَفْرَجْتُ النَّاسَ فَأَفْرَجُوا لِي ثُمَّ قَعَدْتُ فِي آخِرِ الْقَوْمِ عَلَى رُكْبَتَيَّ
من در جستجوى محلى براى نشستن بودم و مردم به من راه دادند و رفتم در حلقۀ عمرو بن عبيد و پشت سر مردم بر دو زانو نشستم.
💠 ثُمَّ قُلْتُ:
أَيُّهَا الْعَالِمُ إِنِّي رَجُلٌ غَرِيبٌ تَأْذَنُ لِي فِي مَسْأَلَةٍ؟ فَقَالَ لِي نَعَمْ.
سپس به او گفتم : ای عالم من مردی غریب هستم اجازه میدهید سوالی از شما بپرسم. او گفت بله.
💠فَقُلْتُ لَهُ أَ لَكَ عَيْنٌ
از او پرسیدم: آیا تو چشم داری؟
💠 فَقَالَ يَا بُنَيَّ أَيُّ شَيْ‏ءٍ هَذَا مِنَ السُّؤَالِ وَ شَيْ‏ءٌ تَرَاهُ كَيْفَ تَسْأَلُ عَنْهُ؟
پاسخ داد :اين چه پرسشى است‌؟چيزى كه به چشم خود مى‌بينى پرسش ندارد.
💠فَقُلْتُ هَكَذَا مَسْأَلَتِي فَقَالَ يَا بُنَيَّ سَلْ وَ إِنْ كَانَتْ مَسْأَلَتُكَ حَمْقَاءَ.
به او گفتم این سوال من است.
به من گفت:بپرس و اگرچه پرسش تو احمقانه است.

🔻ادامه حدیث سوم🔻

💠 قُلْتُ أَجِبْنِي فِيهَا قَالَ لِي سَلْ قُلْتُ أَ لَكَ عَيْنٌ قَالَ نَعَمْ.
گفتم: پاسخ مرا بده .
گفت بپرس .
گفتم: آیا تو چشم داری؟
گفت بله.
💠قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهَا؟ قَالَ أَرَى بِهَا الْأَلْوَانَ وَ الْأَشْخَاصَ.
گفتم: با آن چه کاری انجام میدهی؟
گفت: با آن میبینم رنگها و افراد را تشخیص میدهم .
💠قُلْتُ فَلَكَ أَنْفٌ ؟ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَشَمُّ بِهِ الرَّائِحَةَ.
از او پرسیدم : شما بینی هم داری؟
گفت: بله بینی هم دارم
پرسیدم: با بینی ات چه کاری انجام میدهی.
گفت: با آن بوها را تشخیص میدهم.

💠 قُلْتُ أَ لَكَ فَمٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَذُوقُ بِهِ الطَّعْمَ.
پرسیدم: آیا دهان هم داری ؟
گفت: بله
گفتم: با آن چه میکنی؟
گفت: با آن طعم ها را می‌چشم.
💠قُلْتُ فَلَكَ أُذُنٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهَا قَالَ أَسْمَعُ بِهَا الصَّوْتَ.
پرسیدم :گوش هم داری ؟
گفت: بله
گفتم: با آن چه می‌کنی ؟
گفت: با آن صدا ها را میشنوم.
💠قُلْتُ أَ لَكَ قَلْبٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أُمَيِّزُ بِهِ كُلَّ مَا وَرَدَ عَلَى هَذِهِ الْجَوَارِحِ وَ الْحَوَاسِّ .
پرسیدم: قلب هم داری ؟
گفت: بله
گفتم: با آن چه می‌کنی ؟
گفت: گفت قلب من مسئول تمیز دادن بین تمام این حواس و اختلافات بین حواس و جوارح است.
💠قُلْتُ أَ وَ لَيْسَ فِي هَذِهِ الْجَوَارِحِ غِنًى عَنِ الْقَلْبِ؟فَقَالَ لَا.
گفتم: آیا این جوارحی که داری از قلب بی نیاز نیستند؟
گفت: نه
💠قُلْتُ وَ كَيْفَ ذَلِكَ وَ هِيَ صَحِيحَةٌ سَلِيمَةٌ؟
گفتم: چگونه این ممکنه در حالی که همه این جوارح صحیح و سالمند؟
💠 قَالَ يَا بُنَيَّ إِنَّ الْجَوَارِحَ إِذَا شَكَّتْ فِي شَيْ‏ءٍ شَمَّتْهُ أَوْ رَأَتْهُ أَوْ ذَاقَتْهُ أَوْ سَمِعَتْهُ رَدَّتْهُ إِلَى الْقَلْبِ فَيَسْتَيْقِنُ الْيَقِينَ وَ يُبْطِلُ الشَّكَّ.
گفت: پسرم وقتی شکی در چیزی که میبینی و می‌شنوی و می‌بویی و میچشی پیدا میشود آنجا جایگاه قلب مشخص میشود این شک را به قلب می‌بری و قلب شک را از بین میبرد و تو را به یقین میرساند.
💠قَالَ هِشَامٌ فَقُلْتُ لَهُ فَإِنَّمَا أَقَامَ اللَّهُ الْقَلْبَ لِشَكِّ الْجَوَارِحِ؟ قَالَ نَعَمْ
هشتم گفت در این هنگام گفتم: پس خداوند قلب را برای مواقع شک جوارح و اعضا قرار داد؟
گفت: بله.
💠قُلْتُ لَا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ وَ إِلَّا لَمْ تَسْتَيْقِنِ الْجَوَارِحُ؟ قَالَ نَعَمْ.
گفتم: پس وجود قلب لازم بوده وگرنه اعضای بدن به یقین نمیرسیدند؟
گفت: بله.
💠فَقُلْتُ لَهُ يَا أَبَا مَرْوَانَ فَاللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ وَ يَتَيَقَّنُ بِهِ مَا شُكَّ فِيهِ وَ يَتْرُكُ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ و حَيْرَتَهُمْ؟ وَ يُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّكَ؟
پس به او گفتم: ابا مروان خداوند متعال برای این چهار تا اعضای بدن امامی(قلب) را قرار داد تا شک را از بین ببرد ولی جامعه اسلامی را بدون امام رها کرد تا در شک و حیرت اختلاف‌هایشان باقی بمانند؟
💠 قَالَ فَسَكَتَ وَ لَمْ يَقُلْ لِي شَيْئاً ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ لِي أَنْتَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ؟ فَقُلْتُ لَا. قَالَ أَ مِنْ جُلَسَائِهِ قُلْتُ لَا. قَالَ فَمِنْ أَيْنَ أَنْتَ قَالَ قُلْتُ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ. قَالَ فَأَنْتَ إِذاً هُوَ ثُمَّ ضَمَّنِي إِلَيْهِ وَ أَقْعَدَنِي فِي مَجْلِسِهِ وَ زَالَ عَنْ مَجْلِسِهِ وَ مَا نَطَقَ حَتَّى قُمْتُ. در این موقع او دیگر ساکت شد و رو کرد به من و پرسید: تو هشام بن حكمى‌؟
گفتم:نه،
گفت:از همنشين‌هاى او هستى‌؟
گفتم:نه،
گفت:پس اهل كجا هستى‌؟
گفتم:از اهل كوفه،
گفت:پس تو خود او هستى،سپس مرا در آغوش كشيد و به جاى خود نشانيد و از جاى خود كنار رفت و چيزى نگفت تا من برخاستم
💠قَالَ فَضَحِكَ أََبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قَالَ يَا هِشَامُ مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا؟ قُلْتُ شَيْ‏ءٌ أَخَذْتُهُ‏ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ فَقَالَ هَذَا وَ اللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏.
امام در این زمان خندید و فرمود: هشام تو این سخنان را از که آموختی؟
گفتم اینها سخنانی است که از شما یاد گرفتیم.
امام فرمود: به خدا قسم این سخنان در کتب ابراهیم و موسی نوشته شده است.

🔻نکات حدیث سوم🔻

1⃣ در این روایت امام به منزله ی قلب معرفی شده است. اعضا و جوارح که همان مردم جامعه باشند در اموری با هم اختلاف پیدا میکنند باید کسی باشد که بدون اشتباه و با برخورداری از عصمت همه مشکلات را حل کند. لذا جامعه محتاج امام است.

2⃣ عمرو بن عبید از بزرگان تفسیر و کلام اهل سنت بود و او شخصیت فاسد العقیده است که خلافت خلفا را بر امیرالمومنین ترجیح میداد و مروج این اندیشه بود.

4⃣هشام بن حَکَم متکلم شیعی و از اصحاب امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) بود و در مدح او روایات زیادی وارد شده است از جمله حدیث بعدی.

⚜️بسم الله الرحمن الرحیم⚜️
شرح اصول کافی_جلسه چهل و چهارم
۱۴۰۳/۰۵/۲۱- ۶صفر

⚜كِتَابُ الْحُجَّةِ⚜
⚜️بَابُ الِاضْطِرَارِ إِلَى الْحُجَّةِ⚜️

اضطرار در اینجا به معنای اضطرار فارسی نیست که به معنای توسل خاضعانه و خاشعانه است. بلکه اضطرار به معنای احتیاج است. جامعه بشری نیازمند و محتاج وجود حجت های الهی است. مردم از طرق اهل بیت و انبیاء میتوانند به غیب دسترسی داشته باشند و از علم الهی بهره مند شوند. هدایت جز از طریق اهل بیت شدنی نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻حدیث چهارم🔻


💠 يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَوَرَدَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ إِنِّي رَجُلٌ صَاحِبُ كَلَامٍ وَ فِقْهٍ وَ فَرَائِضَ وَ قَدْ جِئْتُ لِمُنَاظَرَةِ أَصْحَابِكَ
يونس بن يعقوب گويد: خدمت امام صادق بودم كه مردى از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و گفت: من علم كلام و فقه و فرائض ميدانم و براى مباحثه با اصحاب شما آمده‌ام.
💠 فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَلَامُكَ مِنْ كَلَامِ رَسُولِ اللَّهِ ص أَوْ مِنْ عِنْدِكَ امام صادق فرمود سخن تو از گفتار پيغمبر است يا از پيش خودت‌؟ گفت: از گفته پيغمبر و هم از خودم.
فَقَالَ مِنْ كَلَامِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مِنْ عِنْدِي فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَنْتَ إِذاً شَرِيكُ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ لَا
امام فرمود: پس تو شريك پيغمبرى‌؟ گفت: نه.
💠قَالَ فَسَمِعْتَ الْوَحْيَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يُخْبِرُكَ قَالَ لَا
فرمود: از خداى عز و جل وحى شنيده‌اى كه به تو خبر دهد؟
گفت: نه
💠 قَالَ فَتَجِبُ طَاعَتُكَ كَمَا تَجِبُ طَاعَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ لَا
فرمود: چنان كه اطاعت پيغمبر را واجب ميدانى اطاعت خودت را هم واجب ميدانى‌؟
گفت: نه
💠فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَيَّ فَقَالَ يَا يُونُسَ بْنَ يَعْقُوبَ هَذَا قَدْ خَصَمَ نَفْسَهُ قَبْلَ أَنْ يَتَكَلَّمَ
حضرت به من متوجه شد و فرمود، اى يونس پسر يعقوب! اين مرد پيش از آنكه وارد بحث شود خودش را محكوم كرد زيرا گفته خودش را حجت دانست بدون آنكه دليلى بر حجيتش داشته باشد.
💠ثُمَّ قَالَ يَا يُونُسُ لَوْ كُنْتَ تُحْسِنُ الْكَلَامَ كَلَّمْتَهُ قَالَ يُونُسُ فَيَا لَهَا مِنْ حَسْرَةٍ
سپس فرمود: اى يونس اگر علم كلام خوب ميدانستى با او سخن ميگفتى،
يونس گويد:من گفتم واى افسوس.
💠فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي سَمِعْتُكَ تَنْهَى عَنِ الْكَلَامِ وَ تَقُولُ وَيْلٌ لِأَصْحَابِ الْكَلَامِ يَقُولُونَ هَذَا يَنْقَادُ وَ هَذَا لَا يَنْقَادُ
سپس گفتم: قربانت من شنيدم كه شما از علم كلام نهى مينمودى، و ميفرمودى واى بر اصحاب علم كلام زيرا ميگويند اين درست مى‌آيد و اين درست نمى‌آيد ميگويند: سلمنا، لا نسلم
💠وَ هَذَا يَنْسَاقُ وَ هَذَا لَا يَنْسَاقُ وَ هَذَا نَعْقِلُهُ وَ هَذَا لَا نَعْقِلُهُ
اين به نتيجه نميرسد، اين را ميفهميم و اين را نميفهميم
💠فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّمَا قُلْتُ فَوَيْلٌ لَهُمْ إِنْ تَرَكُوا مَا أَقُولُ وَ ذَهَبُوا إِلَى مَا يُرِيدُونَ
امام فرمود: من گفتم واى بر آنها اگر گفته مرا رها كنند و دنبال خواسته خود بروند.
💠ثُمَّ قَالَ لِي اخْرُجْ إِلَى الْبَابِ فَانْظُرْ مَنْ تَرَى مِنَ الْمُتَكَلِّمِينَ فَأَدْخِلْهُ
سپس به من فرمود: برو بيرون و هر كسی از متكلمين را ديدى بياور.
💠قَالَ فَأَدْخَلْتُ حُمْرَانَ بْنَ أَعْيَنَ وَ كَانَ يُحْسِنُ الْكَلَامَ وَ أَدْخَلْتُ الْأَحْوَلَ وَ كَانَ يُحْسِنُ الْكَلَامَ وَ أَدْخَلْتُ هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ وَ كَانَ يُحْسِنُ الْكَلَامَ وَ أَدْخَلْتُ قَيْسَ بْنَ الْمَاصِرِ وَ كَانَ عِنْدِي أَحْسَنَهُمْ كَلَاماً وَ كَانَ قَدْ تَعَلَّمَ الْكَلَامَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع
يونس گويد من حمران بن اعين و احول و هشام بن سالم را كه علم كلام خوب ميدانستند آوردم و نيز قيس بن ماصر كه بعقيده من در كلام بهتر از آنها بود و علم كلام را از على بن حسين آموخته بود آوردم.
💠 فَلَمَّا اسْتَقَرَّ بِنَا الْمَجْلِسُ وَ كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَبْلَ الْحَجِّ يَسْتَقِرُّ أَيَّاماً فِي جَبَلٍ فِي طَرَفِ الْحَرَمِ فِي فَازَةٍ لَهُ مَضْرُوبَةٍ قَالَ فَأَخْرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع رَأْسَهُ مِنْ فَازَتِهِ
وقتی همگى در مجلس قرار گرفتيم، امام صادق سر از خيمه بيرون كرد و آن خيمه‌اى بود كه در كوه كنار حرم براى حضرت ميزدند كه چند روز قبل از حج آنجا تشريف داشت.

🔻ادامه حدیث چهارم🔻

💠فَإِذَا هُوَ بِبَعِيرٍ يَخُبُّ فَقَالَ هِشَامٌ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ
چشم حضرت به شترى افتاد كه به سرعت مى‌آمد فرمود: بپروردگار كعبه كه اين هشام است.
💠قَالَ فَظَنَنَّا أَنَّ هِشَاماً رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ عَقِيلٍ كَانَ شَدِيدَ الْمَحَبَّةِ لَهُ‏
ما فكر ميكرديم مقصود حضرت هشام از فرزندان عقيل است كه او را بسيار دوست ميداشت
💠 قَالَ فَوَرَدَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَ هُوَ أَوَّلَ مَا اخْتَطَّتْ لِحْيَتُهُ وَ لَيْسَ فِينَا إِلَّا مَنْ هُوَ أَكْبَرُ سِنّاً مِنْهُ
ناگاه هشام بن حكم وارد شد و او در آغاز روئيدن موى رخسار بود و همه ما از او بزرگسالتر بوديم.
💠قَالَ فَوَسَّعَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قَالَ نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ
امام صادق برايش جا باز كرد و فرمود، هشام با دل و زبان و دستش ياور ماست.
💠 ثُمَّ قَالَ يَا حُمْرَانُ كَلِّمِ الرَّجُلَ فَكَلَّمَهُ فَظَهَرَ عَلَيْهِ حُمْرَانُ
سپس فرمود: اى حمران با مرد شامى سخن بگو او وارد بحث شد و بر شامى غلبه كرد.
💠ثُمَّ قَالَ يَا طَاقِيُّ كَلِّمْهُ فَكَلَّمَهُ فَظَهَرَ عَلَيْهِ الْأَحْوَلُ
سپس فرمود: اى طاقى تو با او سخن بگو. او هم سخن گفت و غالب شد.
💠ثُمَّ قَالَ يَا هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ كَلِّمْهُ فَتَعَارَفَا
سپس فرمود: اى هشام بن سالم تو هم گفتگو كن او با شامى برابر شد و هر دو عرق كردند.
💠ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِقَيْسٍ الْمَاصِرِ كَلِّمْهُ فَكَلَّمَهُ فَأَقْبَلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَضْحَكُ مِنْ كَلَامِهِمَا مِمَّا قَدْ أَصَابَ الشَّامِيَّ
سپس امام صادق به قيس ماصر فرمود: تو با او سخن بگو او وارد بحث شد و حضرت از مباحثه آنها ميخنديد زيرا مرد شامى گير افتاده بود.
💠فَقَالَ لِلشَّامِيِّ كَلِّمْ هَذَا الْغُلَامَ يَعْنِي هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ فَقَالَ نَعَمْ
پس به شامى فرمود با اين جوان – يعنى هشام بن حكم – صحبت كن گفت حاضرم.
💠 فَقَالَ لِهِشَامٍ يَا غُلَامُ سَلْنِي فِي إِمَامَةِ هَذَا
سپس به هشام گفت: اى جوان در باره امامت اين مرد از من بپرس.
💠فَغَضِبَ هِشَامٌ حَتَّى ارْتَعَدَ
هشام از سوء ادب او نسبت بساحت مقدس امام خشمگين شد بطورى كه ميلرزيد.
💠ثُمَّ قَالَ لِلشَّامِيِّ يَا هَذَا أَ رَبُّكَ أَنْظَرُ لِخَلْقِهِ أَمْ خَلْقُهُ لِأَنْفُسِهِمْ فَقَالَ الشَّامِيُّ بَلْ رَبِّي أَنْظَرُ لِخَلْقِهِ
سپس به شامى گفت: اى مرد آيا پروردگارت بمخلوقش خير انديش‌تر است يا مخلوق بخودشان، گفت بلكه پروردگارم نسبت به مخلوقش خير انديش‌تر است.
💠قَالَ فَفَعَلَ بِنَظَرِهِ لَهُمْ مَا ذَا
هشام – در مقام خيرانديشى براى مردم چه كرده است‌؟
💠قَالَ أَقَامَ لَهُمْ حُجَّةً وَ دَلِيلًا كَيْلَا يَتَشَتَّتُوا أَوْ يَخْتَلِفُوا يَتَأَلَّفُهُمْ وَ يُقِيمُ أَوَدَهُمْ وَ يُخْبِرُهُمْ بِفَرْضِ رَبِّهِمْ
شامى – براى ايشان حجت و دليلى بپا داشته تا متفرق و مختلف نشوند و او ايشان را با هم الفت دهد و ناهمواريهاشان را هموار سازد و ايشان را از قانون پروردگارشان آگاه سازد.
💠 قَالَ فَمَنْ هُوَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص
– هشام – او كيست‌؟ شامى رسول خدا (صلّى الله عليه و آله) است.
💠 قَالَ هِشَامٌ فَبَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ
هشام – بعد از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله) كيست‌؟ شامى – قرآن و سنت است.

🔻ادامه حدیث چهارم🔻

💠قَالَ هِشَامٌ فَهَلْ نَفَعَنَا الْيَوْمَ الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ فِي رَفْعِ الِاخْتِلَافِ عَنَّا قَالَ الشَّامِيُّ نَعَمْ
هشام – قرآن و سنت براى رفع اختلاف امروز ما سودمند است‌؟ شامى – آرى.
💠 قَالَ فَلِمَ اخْتَلَفْنَا أَنَا وَ أَنْتَ وَ صِرْتَ إِلَيْنَا مِنَ الشَّامِ فِي مُخَالَفَتِنَا إِيَّاكَ
هشام پس چرا من و تو اختلاف كرديم و براى مخالفتى كه با تو داريم از شام باينجا آمدى!
💠قالَ فَسَكَتَ الشَّامِيُّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِلشَّامِيِّ مَا لَكَ لَا تَتَكَلَّمُ
شامى خاموش ماند، امام صادق عليه السلام به او گفت چرا سخن نميگوئى
💠قَالَ الشَّامِيُّ إِنْ قُلْتُ لَمْ نَخْتَلِفْ كَذَبْتُ وَ إِنْ قُلْتُ إِنَّ الْكِتَابَ وَ السُّنَّةَ يَرْفَعَانِ عَنَّا الِاخْتِلَافَ أَبْطَلْتُ لِأَنَّهُمَا يَحْتَمِلَانِ الْوُجُوهَ
شامى گفت: اگر بگويم قرآن و سنت از ما رفع اختلاف ميكنند باطل گفته‌ام زيرا عبارات كتاب و سنت معانى مختلفى را متحمل است و چند جور معنى مى‌شود
💠وَ إِنْ قُلْتُ قَدِ اخْتَلَفْنَا وَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا يَدَّعِي الْحَقَّ فَلَمْ يَنْفَعْنَا إِذَنِ الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ
و اگر بگويم اختلاف داريم و هر يك از ما مدعى حق ميباشيم، قرآن و سنت بما سودى ندهند زيرا كه هر كدام از ما آن را بنفع خويش توجيه ميكنيم.
💠إِلَّا أَنَّ لِي عَلَيْهِ هَذِهِ الْحُجَّةَ
ولى همين استدلال بر له من و عليه هشام است.
💠 فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع سَلْهُ تَجِدْهُ مَلِيّاً
حضرت فرمود: از او بپرس تا بفهمى كه سرشار است.

🔻ادامه حدیث چهارم🔻

💠فَقَالَ الشَّامِيُّ يَا هَذَا مَنْ أَنْظَرُ لِلْخَلْقِ أَ رَبُّهُمْ أَوْ أَنْفُسُهُمْ
شامى – اى مرد: كى بمخلوق خيرانديشتر است: پروردگارشان يا خودشان!
💠فَقَالَ هِشَامٌ رَبُّهُمْ أَنْظَرُ لَهُمْ مِنْهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ
هشام پروردگارشان از خودشان خيرانديشتر است.
💠 فَقَالَ الشَّامِيُّ فَهَلْ أَقَامَ لَهُمْ مَنْ يَجْمَعُ لَهُمْ كَلِمَتَهُمْ وَ يُقِيمُ أَوَدَهُمْ وَ يُخْبِرُهُمْ بِحَقِّهِمْ مِنْ بَاطِلِهِمْ
شامى – آيا پروردگار شخصى را بپا داشته است كه ايشان را متحد كند و ناهمواريشان هموار سازد و حق و باطل را بايشان باز گويد؟
💠 قَالَ هِشَامٌ فِي وَقْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص أَوِ السَّاعَةِ
هشام – در زمان رسول خدا (صلّى الله عليه و آله) يا امروز؟ شامى – در زمان رسول خدا (صلّى الله عليه و آله) كه خود آن حضرت بود، امروز كيست‌؟)-
💠قَالَ الشَّامِيُّ فِي وَقْتِ رَسُولِ اللَّهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ السَّاعَةِ مَنْ فَقَالَ هِشَامٌ هَذَا الْقَاعِدُ الَّذِي تُشَدُّ إِلَيْهِ الرِّحَالُ
هشام – همين شخصى كه بر مسند نشسته اشاره بامام صادق عليه السلام كرد که از اطراف جهان بسويش رهسپار گردند.
💠 وَ يُخْبِرُنَا بِأَخْبَارِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وِرَاثَةً عَنْ أَبٍ عَنْ جَدٍّ
به ميراث علمى كه از پدرانش دست به دست گرفته خبرهاى آسمان و زمين را براى ما باز گويد
💠 قَالَ الشَّامِيُّ فَكَيْفَ لِي أَنْ أَعْلَمَ ذَلِكَ قَالَ هِشَامٌ سَلْهُ عَمَّا بَدَا لَكَ
شامى – من چگونه ميتوانم اين را بفهمم‌؟ هشام – هر چه خواهى از او بپرس.
💠قَالَ الشَّامِيُّ قَطَعْتَ عُذْرِي فَعَلَيَّ السُّؤَالُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا شَامِيُّ أُخْبِرُكَ كَيْفَ كَانَ سَفَرُكَ وَ كَيْفَ كَانَ طَرِيقُكَ كَانَ كَذَا وَ كَذَا
شامى – عذرى برايم باقى نگذاشتى، بر من است كه بپرسم امام صادق فرمود: اى شامى! ميخواهى گزارش سفر و راهت را بخودت بدهم‌؟ چنين بود و چنان بود،
💠 فَأَقْبَلَ الشَّامِيُّ يَقُولُ صَدَقْتَ أَسْلَمْتُ لِلَّهِ السَّاعَةَ
شامى با سرور و خوشحالى ميگفت: راست گفتى، اكنون بخدا اسلام آوردم.
💠 فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بَلْ آمَنْتَ بِاللَّهِ السَّاعَةَ إِنَّ الْإِسْلَامَ قَبْلَ الْإِيمَانِ
امام صادق فرمود نه، بلكه اكنون بخدا ايمان آوردى، اسلام پيش از ايمان است.
💠وَ عَلَيْهِ يَتَوَارَثُونَ وَ يَتَنَاكَحُونَ وَ الْإِيمَانُ عَلَيْهِ يُثَابُونَ
به وسيله اسلام از يك ديگر ارث برند و ازدواج كنند و بوسيله ايمان ثواب میبرند تو كه قبلا بخدا و پيغمبر ايمان داشتى مسلمانى بودى كه ثواب عبادت نداشتى و اكنون كه مرا بامامت شناختى خدا بر عباداتت هم به تو ثواب خواهد داد
💠 فَقَالَ الشَّامِيُّ صَدَقْتَ فَأَنَا السَّاعَةَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَنَّكَ وَصِيُّ الْأَوْصِيَاءِ
شامى عرض كرد: درست فرمودى، گواهى دهم كه شايسته عبادتى جز خدا نيست و محمد (صلّى الله عليه و آله) رسول خداست و تو جانشين اوصياء هستى.

🔻ادامه حدیث چهارم🔻

💠ثُمَّ الْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَى حُمْرَانَ فَقَالَ تُجْرِي الْكَلَامَ عَلَى الْأَثَرِ فَتُصِيبُ وَ الْتَفَتَ إِلَى هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ فَقَالَ تُرِيدُ الْأَثَرَ وَ لَا تَعْرِفُهُ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى الْأَحْوَلِ فَقَالَ قَيَّاسٌ رَوَّاغٌ تَكْسِرُ بَاطِلًا بِبَاطِلٍ إِلَّا أَنَّ بَاطِلَكَ أَظْهَرُ
سپس امام صادق (عليه السّلام) رو بحمران كرد و فرمود: تو سخنت را دنبال حديث ميبرى [مربوط‍‌ سخن ميگوئى] و بحق ميرسى و بهشام بن سالم متوجه شد و فرمود: در پى حديث ميگردى ولى تشخيص نميدهى [مى‌خواهى مربوط‍‌ سخن بگوئى ولى نميتوانى] و متوجه احول شد و فرمود: بسيار قياس ميكنى از موضوع خارج ميشوى مطلب باطل را بباطلى رد ميكنى و باطل تو روشنتر است.
💠ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى قَيْسٍ الْمَاصِرِ فَقَالَ تَتَكَلَّمُ وَ أَقْرَبُ مَا تَكُونُ مِنَ الْخَبَرِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَبْعَدُ مَا تَكُونُ مِنْهُ تَمْزُجُ الْحَقَّ مَعَ الْبَاطِلِ وَ قَلِيلُ الْحَقِّ يَكْفِي عَنْ كَثِيرِ الْبَاطِلِ أَنْتَ وَ الْأَحْوَلُ قَفَّازَانِ حَاذِقَانِ
سپس متوجه قيس ماصر شد و فرمود: تو چنان سخن ميگوئى كه هر چه خواهى بحديث پيغمبر (صلّى الله عليه و آله) نزديكتر باشد دورتر شود حق را بباطل مى‌آميزى با آنكه حق اندك از باطل بسيار بى‌نياز ميكند تو و احول از شاخه‌اى بشاخه‌اى ميپريد و با مهارتيد.
💠قَالَ يُونُسُ فَظَنَنْتُ وَ اللَّهِ أَنَّهُ يَقُولُ لِهِشَامٍ قَرِيباً مِمَّا قَالَ لَهُمَا ثُمَّ قَالَ يَا هِشَامُ لَا تَكَادُ تَقَعُ تَلْوِي رِجْلَيْكَ إِذَا هَمَمْتَ بِالْأَرْضِ طِرْتَ مِثْلُكَ فَلْيُكَلِّمِ النَّاسَ فَاتَّقِ الزَّلَّةَ وَ الشَّفَاعَةُ مِنْ وَرَائِهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
يونس گويد بخدا كه من فكر ميكردم نسبت به هشام هم نزديك بآنچه در باره آن دو نفر فرمود، ميفرمايد ولى فرمود: اى هشام تو بهر دو پا بزمين نميخورى (بطورى كه هيچ گونه جوابى برايت نباشد) تا خواهى بزمين برسى پرواز ميكنى (بمحض اينكه نشانه مغلوبيتت هويدا گردد خودت را نجات ميدهى) مانند توئى بايد با مردم سخن گويد. خود را از لغزش نگهدار، شفاعت ما دنبالش مى‌آيد ان شاء اللّٰه.

کافی چهل و چهارم

⚜️بسم الله الرحمن الرحیم⚜️

شرح اصول کافی_جلسه چهل و چهارم

۱۴۰۳/۰۵/۲۱- ۶صفر

⚜كِتَابُ الْحُجَّةِ⚜

⚜️بَابُ الِاضْطِرَارِ إِلَى الْحُجَّةِ⚜️

استاد محمد کاظمی‌نیا
کافی چهل و چهارم
0.5 0.75 عادی 1.25 1.5 1.75 2
25:25 00:00
با کلیک روی عناوین زیر،
|

وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ
بَيْنَکُمْ وَ بَيْنَ آلْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ آلْغِرَّةِ.

امام (عليه السلام) فرمود:
ميان شما و موعظه، پرده اى از غفلت (و غرور) وجود دارد (که مانع تأثير آن است).

اضطرار در اینجا به معنای اضطرار فارسی نیست که به معنای توسل خاضعانه و خاشعانه است. بلکه اضطرار به معنای احتیاج است. جامعه بشری نیازمند و محتاج وجود حجت های الهی است. مردم از طرق اهل بیت و انبیاء میتوانند به غیب دسترسی داشته باشند و از علم الهی بهره مند شوند. هدایت جز از طریق اهل بیت شدنی نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻حدیث سوم🔻

💠عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ:
از یونس بن یعقوب نقل است که:
💠 كَانَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ مِنْهُمْ حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ النُّعْمَانِ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ الطَّيَّارُ وَ جَمَاعَةٌ فِيهِمْ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَ هُوَ شَابٌّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
ما با جماعتی از اصحاب امام صادق علیه‌السلام نزد ایشان بودیم از جمله حکمران ابن اعین، محمد بن ابی نعمان ، هشام ابن سالم ، طیار و دیگر یاران حضرت؛ در این بین امام از هشام که جوان هم بود پرسید:
💠 يَا هِشَامُ أَ لَا تُخْبِرُنِي كَيْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عُبَيْدٍ وَ كَيْفَ سَأَلْتَهُ؟
ای هشام نمی‌خواهی ما را از گفت و گویی که با عمر بن عبید (از حکما و فقهای اهل سنت که مجلس درس و بحثی داشته است و از مروجین مکتب خلفا است) داشتی با خبر کنی؟
💠 فَقَالَ هِشَامٌ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي أُجِلُّكَ وَ أَسْتَحْيِيكَ وَ لَا يَعْمَلُ لِسَانِي بَيْنَ يَدَيْكَ.
هشام گفت:ای پسر رسول خدا من شما را برگتر از آن میدانم که بخواهم اظهار فضل کنم و دست و پایم را مقابل شما گم کردم.

💠 فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْ‏ءٍ فَافْعَلُوا.
امام فرمود: وقتی به شما دستور کاری را میدهیم پس انجام دهید.
💠قَالَ هِشَامٌ بَلَغَنِي مَا كَانَ فِيهِ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ وَ جُلُوسُهُ فِي مَسْجِدِ الْبَصْرَةِ فَعَظُمَ‏ ذَلِكَ عَلَيَّ
(هشام در محضر امام صادق و در جمعی از راویان بزرگ در حال نقل ماجرایی است) به من خبر رسید که عمرو بن عبید برای خودش جلسه ای تشکیل داده و مردم را به عقاید خودش دعوت میکند و این برای من سخت بود.
💠فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ وَ دَخَلْتُ الْبَصْرَةَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فَأَتَيْتُ مَسْجِدَ الْبَصْرَةِ فَإِذَا أَنَا بِحَلْقَةٍ كَبِيرَةٍ فِيهَا عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ
به طرف او راه افتادم(غیرت شیعه گری من اجازه سکوت و بی طرفی نداد) روز جمعه به بصره وارد شدم ،
به مسجد بصره رفتم و در آنجا جمعیت زیادی را دیدم که دور عمرو بن عبید جمع شده بودند.
💠وَ عَلَيْهِ شَمْلَةٌ سَوْدَاءُ مُتَّزِراً بِهَا مِنْ صُوفٍ وَ شَمْلَةٌ مُرْتَدِياً بِهَا
جامۀ سياه پشمينى به كمر بسته بود و جامۀ ديگرى به دوش انداخته بود و مردم از او پرسش مى‌كردند .
💠وَ النَّاسُ يَسْأَلُونَهُ فَاسْتَفْرَجْتُ النَّاسَ فَأَفْرَجُوا لِي ثُمَّ قَعَدْتُ فِي آخِرِ الْقَوْمِ عَلَى رُكْبَتَيَّ
من در جستجوى محلى براى نشستن بودم و مردم به من راه دادند و رفتم در حلقۀ عمرو بن عبيد و پشت سر مردم بر دو زانو نشستم.
💠 ثُمَّ قُلْتُ:
أَيُّهَا الْعَالِمُ إِنِّي رَجُلٌ غَرِيبٌ تَأْذَنُ لِي فِي مَسْأَلَةٍ؟ فَقَالَ لِي نَعَمْ.
سپس به او گفتم : ای عالم من مردی غریب هستم اجازه میدهید سوالی از شما بپرسم. او گفت بله.
💠فَقُلْتُ لَهُ أَ لَكَ عَيْنٌ
از او پرسیدم: آیا تو چشم داری؟
💠 فَقَالَ يَا بُنَيَّ أَيُّ شَيْ‏ءٍ هَذَا مِنَ السُّؤَالِ وَ شَيْ‏ءٌ تَرَاهُ كَيْفَ تَسْأَلُ عَنْهُ؟
پاسخ داد :اين چه پرسشى است‌؟چيزى كه به چشم خود مى‌بينى پرسش ندارد.
💠فَقُلْتُ هَكَذَا مَسْأَلَتِي فَقَالَ يَا بُنَيَّ سَلْ وَ إِنْ كَانَتْ مَسْأَلَتُكَ حَمْقَاءَ.
به او گفتم این سوال من است.
به من گفت:بپرس و اگرچه پرسش تو احمقانه است.

🔻ادامه حدیث سوم🔻

💠 قُلْتُ أَجِبْنِي فِيهَا قَالَ لِي سَلْ قُلْتُ أَ لَكَ عَيْنٌ قَالَ نَعَمْ.
گفتم: پاسخ مرا بده .
گفت بپرس .
گفتم: آیا تو چشم داری؟
گفت بله.
💠قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهَا؟ قَالَ أَرَى بِهَا الْأَلْوَانَ وَ الْأَشْخَاصَ.
گفتم: با آن چه کاری انجام میدهی؟
گفت: با آن میبینم رنگها و افراد را تشخیص میدهم .
💠قُلْتُ فَلَكَ أَنْفٌ ؟ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَشَمُّ بِهِ الرَّائِحَةَ.
از او پرسیدم : شما بینی هم داری؟
گفت: بله بینی هم دارم
پرسیدم: با بینی ات چه کاری انجام میدهی.
گفت: با آن بوها را تشخیص میدهم.

💠 قُلْتُ أَ لَكَ فَمٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَذُوقُ بِهِ الطَّعْمَ.
پرسیدم: آیا دهان هم داری ؟
گفت: بله
گفتم: با آن چه میکنی؟
گفت: با آن طعم ها را می‌چشم.
💠قُلْتُ فَلَكَ أُذُنٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهَا قَالَ أَسْمَعُ بِهَا الصَّوْتَ.
پرسیدم :گوش هم داری ؟
گفت: بله
گفتم: با آن چه می‌کنی ؟
گفت: با آن صدا ها را میشنوم.
💠قُلْتُ أَ لَكَ قَلْبٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أُمَيِّزُ بِهِ كُلَّ مَا وَرَدَ عَلَى هَذِهِ الْجَوَارِحِ وَ الْحَوَاسِّ .
پرسیدم: قلب هم داری ؟
گفت: بله
گفتم: با آن چه می‌کنی ؟
گفت: گفت قلب من مسئول تمیز دادن بین تمام این حواس و اختلافات بین حواس و جوارح است.
💠قُلْتُ أَ وَ لَيْسَ فِي هَذِهِ الْجَوَارِحِ غِنًى عَنِ الْقَلْبِ؟فَقَالَ لَا.
گفتم: آیا این جوارحی که داری از قلب بی نیاز نیستند؟
گفت: نه
💠قُلْتُ وَ كَيْفَ ذَلِكَ وَ هِيَ صَحِيحَةٌ سَلِيمَةٌ؟
گفتم: چگونه این ممکنه در حالی که همه این جوارح صحیح و سالمند؟
💠 قَالَ يَا بُنَيَّ إِنَّ الْجَوَارِحَ إِذَا شَكَّتْ فِي شَيْ‏ءٍ شَمَّتْهُ أَوْ رَأَتْهُ أَوْ ذَاقَتْهُ أَوْ سَمِعَتْهُ رَدَّتْهُ إِلَى الْقَلْبِ فَيَسْتَيْقِنُ الْيَقِينَ وَ يُبْطِلُ الشَّكَّ.
گفت: پسرم وقتی شکی در چیزی که میبینی و می‌شنوی و می‌بویی و میچشی پیدا میشود آنجا جایگاه قلب مشخص میشود این شک را به قلب می‌بری و قلب شک را از بین میبرد و تو را به یقین میرساند.
💠قَالَ هِشَامٌ فَقُلْتُ لَهُ فَإِنَّمَا أَقَامَ اللَّهُ الْقَلْبَ لِشَكِّ الْجَوَارِحِ؟ قَالَ نَعَمْ
هشتم گفت در این هنگام گفتم: پس خداوند قلب را برای مواقع شک جوارح و اعضا قرار داد؟
گفت: بله.
💠قُلْتُ لَا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ وَ إِلَّا لَمْ تَسْتَيْقِنِ الْجَوَارِحُ؟ قَالَ نَعَمْ.
گفتم: پس وجود قلب لازم بوده وگرنه اعضای بدن به یقین نمیرسیدند؟
گفت: بله.
💠فَقُلْتُ لَهُ يَا أَبَا مَرْوَانَ فَاللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ وَ يَتَيَقَّنُ بِهِ مَا شُكَّ فِيهِ وَ يَتْرُكُ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ و حَيْرَتَهُمْ؟ وَ يُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّكَ؟
پس به او گفتم: ابا مروان خداوند متعال برای این چهار تا اعضای بدن امامی(قلب) را قرار داد تا شک را از بین ببرد ولی جامعه اسلامی را بدون امام رها کرد تا در شک و حیرت اختلاف‌هایشان باقی بمانند؟
💠 قَالَ فَسَكَتَ وَ لَمْ يَقُلْ لِي شَيْئاً ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ لِي أَنْتَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ؟ فَقُلْتُ لَا. قَالَ أَ مِنْ جُلَسَائِهِ قُلْتُ لَا. قَالَ فَمِنْ أَيْنَ أَنْتَ قَالَ قُلْتُ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ. قَالَ فَأَنْتَ إِذاً هُوَ ثُمَّ ضَمَّنِي إِلَيْهِ وَ أَقْعَدَنِي فِي مَجْلِسِهِ وَ زَالَ عَنْ مَجْلِسِهِ وَ مَا نَطَقَ حَتَّى قُمْتُ. در این موقع او دیگر ساکت شد و رو کرد به من و پرسید: تو هشام بن حكمى‌؟
گفتم:نه،
گفت:از همنشين‌هاى او هستى‌؟
گفتم:نه،
گفت:پس اهل كجا هستى‌؟
گفتم:از اهل كوفه،
گفت:پس تو خود او هستى،سپس مرا در آغوش كشيد و به جاى خود نشانيد و از جاى خود كنار رفت و چيزى نگفت تا من برخاستم
💠قَالَ فَضَحِكَ أََبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قَالَ يَا هِشَامُ مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا؟ قُلْتُ شَيْ‏ءٌ أَخَذْتُهُ‏ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ فَقَالَ هَذَا وَ اللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏.
امام در این زمان خندید و فرمود: هشام تو این سخنان را از که آموختی؟
گفتم اینها سخنانی است که از شما یاد گرفتیم.
امام فرمود: به خدا قسم این سخنان در کتب ابراهیم و موسی نوشته شده است.

🔻نکات حدیث سوم🔻

1⃣ در این روایت امام به منزله ی قلب معرفی شده است. اعضا و جوارح که همان مردم جامعه باشند در اموری با هم اختلاف پیدا میکنند باید کسی باشد که بدون اشتباه و با برخورداری از عصمت همه مشکلات را حل کند. لذا جامعه محتاج امام است.

2⃣ عمرو بن عبید از بزرگان تفسیر و کلام اهل سنت بود و او شخصیت فاسد العقیده است که خلافت خلفا را بر امیرالمومنین ترجیح میداد و مروج این اندیشه بود.

4⃣هشام بن حَکَم متکلم شیعی و از اصحاب امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) بود و در مدح او روایات زیادی وارد شده است از جمله حدیث بعدی.

⚜️بسم الله الرحمن الرحیم⚜️
شرح اصول کافی_جلسه چهل و چهارم
۱۴۰۳/۰۵/۲۱- ۶صفر

⚜كِتَابُ الْحُجَّةِ⚜
⚜️بَابُ الِاضْطِرَارِ إِلَى الْحُجَّةِ⚜️

اضطرار در اینجا به معنای اضطرار فارسی نیست که به معنای توسل خاضعانه و خاشعانه است. بلکه اضطرار به معنای احتیاج است. جامعه بشری نیازمند و محتاج وجود حجت های الهی است. مردم از طرق اهل بیت و انبیاء میتوانند به غیب دسترسی داشته باشند و از علم الهی بهره مند شوند. هدایت جز از طریق اهل بیت شدنی نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻حدیث چهارم🔻


💠 يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَوَرَدَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ إِنِّي رَجُلٌ صَاحِبُ كَلَامٍ وَ فِقْهٍ وَ فَرَائِضَ وَ قَدْ جِئْتُ لِمُنَاظَرَةِ أَصْحَابِكَ
يونس بن يعقوب گويد: خدمت امام صادق بودم كه مردى از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و گفت: من علم كلام و فقه و فرائض ميدانم و براى مباحثه با اصحاب شما آمده‌ام.
💠 فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَلَامُكَ مِنْ كَلَامِ رَسُولِ اللَّهِ ص أَوْ مِنْ عِنْدِكَ امام صادق فرمود سخن تو از گفتار پيغمبر است يا از پيش خودت‌؟ گفت: از گفته پيغمبر و هم از خودم.
فَقَالَ مِنْ كَلَامِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مِنْ عِنْدِي فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَنْتَ إِذاً شَرِيكُ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ لَا
امام فرمود: پس تو شريك پيغمبرى‌؟ گفت: نه.
💠قَالَ فَسَمِعْتَ الْوَحْيَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يُخْبِرُكَ قَالَ لَا
فرمود: از خداى عز و جل وحى شنيده‌اى كه به تو خبر دهد؟
گفت: نه
💠 قَالَ فَتَجِبُ طَاعَتُكَ كَمَا تَجِبُ طَاعَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ لَا
فرمود: چنان كه اطاعت پيغمبر را واجب ميدانى اطاعت خودت را هم واجب ميدانى‌؟
گفت: نه
💠فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَيَّ فَقَالَ يَا يُونُسَ بْنَ يَعْقُوبَ هَذَا قَدْ خَصَمَ نَفْسَهُ قَبْلَ أَنْ يَتَكَلَّمَ
حضرت به من متوجه شد و فرمود، اى يونس پسر يعقوب! اين مرد پيش از آنكه وارد بحث شود خودش را محكوم كرد زيرا گفته خودش را حجت دانست بدون آنكه دليلى بر حجيتش داشته باشد.
💠ثُمَّ قَالَ يَا يُونُسُ لَوْ كُنْتَ تُحْسِنُ الْكَلَامَ كَلَّمْتَهُ قَالَ يُونُسُ فَيَا لَهَا مِنْ حَسْرَةٍ
سپس فرمود: اى يونس اگر علم كلام خوب ميدانستى با او سخن ميگفتى،
يونس گويد:من گفتم واى افسوس.
💠فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي سَمِعْتُكَ تَنْهَى عَنِ الْكَلَامِ وَ تَقُولُ وَيْلٌ لِأَصْحَابِ الْكَلَامِ يَقُولُونَ هَذَا يَنْقَادُ وَ هَذَا لَا يَنْقَادُ
سپس گفتم: قربانت من شنيدم كه شما از علم كلام نهى مينمودى، و ميفرمودى واى بر اصحاب علم كلام زيرا ميگويند اين درست مى‌آيد و اين درست نمى‌آيد ميگويند: سلمنا، لا نسلم
💠وَ هَذَا يَنْسَاقُ وَ هَذَا لَا يَنْسَاقُ وَ هَذَا نَعْقِلُهُ وَ هَذَا لَا نَعْقِلُهُ
اين به نتيجه نميرسد، اين را ميفهميم و اين را نميفهميم
💠فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّمَا قُلْتُ فَوَيْلٌ لَهُمْ إِنْ تَرَكُوا مَا أَقُولُ وَ ذَهَبُوا إِلَى مَا يُرِيدُونَ
امام فرمود: من گفتم واى بر آنها اگر گفته مرا رها كنند و دنبال خواسته خود بروند.
💠ثُمَّ قَالَ لِي اخْرُجْ إِلَى الْبَابِ فَانْظُرْ مَنْ تَرَى مِنَ الْمُتَكَلِّمِينَ فَأَدْخِلْهُ
سپس به من فرمود: برو بيرون و هر كسی از متكلمين را ديدى بياور.
💠قَالَ فَأَدْخَلْتُ حُمْرَانَ بْنَ أَعْيَنَ وَ كَانَ يُحْسِنُ الْكَلَامَ وَ أَدْخَلْتُ الْأَحْوَلَ وَ كَانَ يُحْسِنُ الْكَلَامَ وَ أَدْخَلْتُ هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ وَ كَانَ يُحْسِنُ الْكَلَامَ وَ أَدْخَلْتُ قَيْسَ بْنَ الْمَاصِرِ وَ كَانَ عِنْدِي أَحْسَنَهُمْ كَلَاماً وَ كَانَ قَدْ تَعَلَّمَ الْكَلَامَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع
يونس گويد من حمران بن اعين و احول و هشام بن سالم را كه علم كلام خوب ميدانستند آوردم و نيز قيس بن ماصر كه بعقيده من در كلام بهتر از آنها بود و علم كلام را از على بن حسين آموخته بود آوردم.
💠 فَلَمَّا اسْتَقَرَّ بِنَا الْمَجْلِسُ وَ كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَبْلَ الْحَجِّ يَسْتَقِرُّ أَيَّاماً فِي جَبَلٍ فِي طَرَفِ الْحَرَمِ فِي فَازَةٍ لَهُ مَضْرُوبَةٍ قَالَ فَأَخْرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع رَأْسَهُ مِنْ فَازَتِهِ
وقتی همگى در مجلس قرار گرفتيم، امام صادق سر از خيمه بيرون كرد و آن خيمه‌اى بود كه در كوه كنار حرم براى حضرت ميزدند كه چند روز قبل از حج آنجا تشريف داشت.

🔻ادامه حدیث چهارم🔻

💠فَإِذَا هُوَ بِبَعِيرٍ يَخُبُّ فَقَالَ هِشَامٌ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ
چشم حضرت به شترى افتاد كه به سرعت مى‌آمد فرمود: بپروردگار كعبه كه اين هشام است.
💠قَالَ فَظَنَنَّا أَنَّ هِشَاماً رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ عَقِيلٍ كَانَ شَدِيدَ الْمَحَبَّةِ لَهُ‏
ما فكر ميكرديم مقصود حضرت هشام از فرزندان عقيل است كه او را بسيار دوست ميداشت
💠 قَالَ فَوَرَدَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَ هُوَ أَوَّلَ مَا اخْتَطَّتْ لِحْيَتُهُ وَ لَيْسَ فِينَا إِلَّا مَنْ هُوَ أَكْبَرُ سِنّاً مِنْهُ
ناگاه هشام بن حكم وارد شد و او در آغاز روئيدن موى رخسار بود و همه ما از او بزرگسالتر بوديم.
💠قَالَ فَوَسَّعَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قَالَ نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ
امام صادق برايش جا باز كرد و فرمود، هشام با دل و زبان و دستش ياور ماست.
💠 ثُمَّ قَالَ يَا حُمْرَانُ كَلِّمِ الرَّجُلَ فَكَلَّمَهُ فَظَهَرَ عَلَيْهِ حُمْرَانُ
سپس فرمود: اى حمران با مرد شامى سخن بگو او وارد بحث شد و بر شامى غلبه كرد.
💠ثُمَّ قَالَ يَا طَاقِيُّ كَلِّمْهُ فَكَلَّمَهُ فَظَهَرَ عَلَيْهِ الْأَحْوَلُ
سپس فرمود: اى طاقى تو با او سخن بگو. او هم سخن گفت و غالب شد.
💠ثُمَّ قَالَ يَا هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ كَلِّمْهُ فَتَعَارَفَا
سپس فرمود: اى هشام بن سالم تو هم گفتگو كن او با شامى برابر شد و هر دو عرق كردند.
💠ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِقَيْسٍ الْمَاصِرِ كَلِّمْهُ فَكَلَّمَهُ فَأَقْبَلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَضْحَكُ مِنْ كَلَامِهِمَا مِمَّا قَدْ أَصَابَ الشَّامِيَّ
سپس امام صادق به قيس ماصر فرمود: تو با او سخن بگو او وارد بحث شد و حضرت از مباحثه آنها ميخنديد زيرا مرد شامى گير افتاده بود.
💠فَقَالَ لِلشَّامِيِّ كَلِّمْ هَذَا الْغُلَامَ يَعْنِي هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ فَقَالَ نَعَمْ
پس به شامى فرمود با اين جوان – يعنى هشام بن حكم – صحبت كن گفت حاضرم.
💠 فَقَالَ لِهِشَامٍ يَا غُلَامُ سَلْنِي فِي إِمَامَةِ هَذَا
سپس به هشام گفت: اى جوان در باره امامت اين مرد از من بپرس.
💠فَغَضِبَ هِشَامٌ حَتَّى ارْتَعَدَ
هشام از سوء ادب او نسبت بساحت مقدس امام خشمگين شد بطورى كه ميلرزيد.
💠ثُمَّ قَالَ لِلشَّامِيِّ يَا هَذَا أَ رَبُّكَ أَنْظَرُ لِخَلْقِهِ أَمْ خَلْقُهُ لِأَنْفُسِهِمْ فَقَالَ الشَّامِيُّ بَلْ رَبِّي أَنْظَرُ لِخَلْقِهِ
سپس به شامى گفت: اى مرد آيا پروردگارت بمخلوقش خير انديش‌تر است يا مخلوق بخودشان، گفت بلكه پروردگارم نسبت به مخلوقش خير انديش‌تر است.
💠قَالَ فَفَعَلَ بِنَظَرِهِ لَهُمْ مَا ذَا
هشام – در مقام خيرانديشى براى مردم چه كرده است‌؟
💠قَالَ أَقَامَ لَهُمْ حُجَّةً وَ دَلِيلًا كَيْلَا يَتَشَتَّتُوا أَوْ يَخْتَلِفُوا يَتَأَلَّفُهُمْ وَ يُقِيمُ أَوَدَهُمْ وَ يُخْبِرُهُمْ بِفَرْضِ رَبِّهِمْ
شامى – براى ايشان حجت و دليلى بپا داشته تا متفرق و مختلف نشوند و او ايشان را با هم الفت دهد و ناهمواريهاشان را هموار سازد و ايشان را از قانون پروردگارشان آگاه سازد.
💠 قَالَ فَمَنْ هُوَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص
– هشام – او كيست‌؟ شامى رسول خدا (صلّى الله عليه و آله) است.
💠 قَالَ هِشَامٌ فَبَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ
هشام – بعد از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله) كيست‌؟ شامى – قرآن و سنت است.

🔻ادامه حدیث چهارم🔻

💠قَالَ هِشَامٌ فَهَلْ نَفَعَنَا الْيَوْمَ الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ فِي رَفْعِ الِاخْتِلَافِ عَنَّا قَالَ الشَّامِيُّ نَعَمْ
هشام – قرآن و سنت براى رفع اختلاف امروز ما سودمند است‌؟ شامى – آرى.
💠 قَالَ فَلِمَ اخْتَلَفْنَا أَنَا وَ أَنْتَ وَ صِرْتَ إِلَيْنَا مِنَ الشَّامِ فِي مُخَالَفَتِنَا إِيَّاكَ
هشام پس چرا من و تو اختلاف كرديم و براى مخالفتى كه با تو داريم از شام باينجا آمدى!
💠قالَ فَسَكَتَ الشَّامِيُّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِلشَّامِيِّ مَا لَكَ لَا تَتَكَلَّمُ
شامى خاموش ماند، امام صادق عليه السلام به او گفت چرا سخن نميگوئى
💠قَالَ الشَّامِيُّ إِنْ قُلْتُ لَمْ نَخْتَلِفْ كَذَبْتُ وَ إِنْ قُلْتُ إِنَّ الْكِتَابَ وَ السُّنَّةَ يَرْفَعَانِ عَنَّا الِاخْتِلَافَ أَبْطَلْتُ لِأَنَّهُمَا يَحْتَمِلَانِ الْوُجُوهَ
شامى گفت: اگر بگويم قرآن و سنت از ما رفع اختلاف ميكنند باطل گفته‌ام زيرا عبارات كتاب و سنت معانى مختلفى را متحمل است و چند جور معنى مى‌شود
💠وَ إِنْ قُلْتُ قَدِ اخْتَلَفْنَا وَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا يَدَّعِي الْحَقَّ فَلَمْ يَنْفَعْنَا إِذَنِ الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ
و اگر بگويم اختلاف داريم و هر يك از ما مدعى حق ميباشيم، قرآن و سنت بما سودى ندهند زيرا كه هر كدام از ما آن را بنفع خويش توجيه ميكنيم.
💠إِلَّا أَنَّ لِي عَلَيْهِ هَذِهِ الْحُجَّةَ
ولى همين استدلال بر له من و عليه هشام است.
💠 فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع سَلْهُ تَجِدْهُ مَلِيّاً
حضرت فرمود: از او بپرس تا بفهمى كه سرشار است.

🔻ادامه حدیث چهارم🔻

💠فَقَالَ الشَّامِيُّ يَا هَذَا مَنْ أَنْظَرُ لِلْخَلْقِ أَ رَبُّهُمْ أَوْ أَنْفُسُهُمْ
شامى – اى مرد: كى بمخلوق خيرانديشتر است: پروردگارشان يا خودشان!
💠فَقَالَ هِشَامٌ رَبُّهُمْ أَنْظَرُ لَهُمْ مِنْهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ
هشام پروردگارشان از خودشان خيرانديشتر است.
💠 فَقَالَ الشَّامِيُّ فَهَلْ أَقَامَ لَهُمْ مَنْ يَجْمَعُ لَهُمْ كَلِمَتَهُمْ وَ يُقِيمُ أَوَدَهُمْ وَ يُخْبِرُهُمْ بِحَقِّهِمْ مِنْ بَاطِلِهِمْ
شامى – آيا پروردگار شخصى را بپا داشته است كه ايشان را متحد كند و ناهمواريشان هموار سازد و حق و باطل را بايشان باز گويد؟
💠 قَالَ هِشَامٌ فِي وَقْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص أَوِ السَّاعَةِ
هشام – در زمان رسول خدا (صلّى الله عليه و آله) يا امروز؟ شامى – در زمان رسول خدا (صلّى الله عليه و آله) كه خود آن حضرت بود، امروز كيست‌؟)-
💠قَالَ الشَّامِيُّ فِي وَقْتِ رَسُولِ اللَّهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ السَّاعَةِ مَنْ فَقَالَ هِشَامٌ هَذَا الْقَاعِدُ الَّذِي تُشَدُّ إِلَيْهِ الرِّحَالُ
هشام – همين شخصى كه بر مسند نشسته اشاره بامام صادق عليه السلام كرد که از اطراف جهان بسويش رهسپار گردند.
💠 وَ يُخْبِرُنَا بِأَخْبَارِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وِرَاثَةً عَنْ أَبٍ عَنْ جَدٍّ
به ميراث علمى كه از پدرانش دست به دست گرفته خبرهاى آسمان و زمين را براى ما باز گويد
💠 قَالَ الشَّامِيُّ فَكَيْفَ لِي أَنْ أَعْلَمَ ذَلِكَ قَالَ هِشَامٌ سَلْهُ عَمَّا بَدَا لَكَ
شامى – من چگونه ميتوانم اين را بفهمم‌؟ هشام – هر چه خواهى از او بپرس.
💠قَالَ الشَّامِيُّ قَطَعْتَ عُذْرِي فَعَلَيَّ السُّؤَالُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا شَامِيُّ أُخْبِرُكَ كَيْفَ كَانَ سَفَرُكَ وَ كَيْفَ كَانَ طَرِيقُكَ كَانَ كَذَا وَ كَذَا
شامى – عذرى برايم باقى نگذاشتى، بر من است كه بپرسم امام صادق فرمود: اى شامى! ميخواهى گزارش سفر و راهت را بخودت بدهم‌؟ چنين بود و چنان بود،
💠 فَأَقْبَلَ الشَّامِيُّ يَقُولُ صَدَقْتَ أَسْلَمْتُ لِلَّهِ السَّاعَةَ
شامى با سرور و خوشحالى ميگفت: راست گفتى، اكنون بخدا اسلام آوردم.
💠 فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بَلْ آمَنْتَ بِاللَّهِ السَّاعَةَ إِنَّ الْإِسْلَامَ قَبْلَ الْإِيمَانِ
امام صادق فرمود نه، بلكه اكنون بخدا ايمان آوردى، اسلام پيش از ايمان است.
💠وَ عَلَيْهِ يَتَوَارَثُونَ وَ يَتَنَاكَحُونَ وَ الْإِيمَانُ عَلَيْهِ يُثَابُونَ
به وسيله اسلام از يك ديگر ارث برند و ازدواج كنند و بوسيله ايمان ثواب میبرند تو كه قبلا بخدا و پيغمبر ايمان داشتى مسلمانى بودى كه ثواب عبادت نداشتى و اكنون كه مرا بامامت شناختى خدا بر عباداتت هم به تو ثواب خواهد داد
💠 فَقَالَ الشَّامِيُّ صَدَقْتَ فَأَنَا السَّاعَةَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَنَّكَ وَصِيُّ الْأَوْصِيَاءِ
شامى عرض كرد: درست فرمودى، گواهى دهم كه شايسته عبادتى جز خدا نيست و محمد (صلّى الله عليه و آله) رسول خداست و تو جانشين اوصياء هستى.

🔻ادامه حدیث چهارم🔻

💠ثُمَّ الْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَى حُمْرَانَ فَقَالَ تُجْرِي الْكَلَامَ عَلَى الْأَثَرِ فَتُصِيبُ وَ الْتَفَتَ إِلَى هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ فَقَالَ تُرِيدُ الْأَثَرَ وَ لَا تَعْرِفُهُ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى الْأَحْوَلِ فَقَالَ قَيَّاسٌ رَوَّاغٌ تَكْسِرُ بَاطِلًا بِبَاطِلٍ إِلَّا أَنَّ بَاطِلَكَ أَظْهَرُ
سپس امام صادق (عليه السّلام) رو بحمران كرد و فرمود: تو سخنت را دنبال حديث ميبرى [مربوط‍‌ سخن ميگوئى] و بحق ميرسى و بهشام بن سالم متوجه شد و فرمود: در پى حديث ميگردى ولى تشخيص نميدهى [مى‌خواهى مربوط‍‌ سخن بگوئى ولى نميتوانى] و متوجه احول شد و فرمود: بسيار قياس ميكنى از موضوع خارج ميشوى مطلب باطل را بباطلى رد ميكنى و باطل تو روشنتر است.
💠ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى قَيْسٍ الْمَاصِرِ فَقَالَ تَتَكَلَّمُ وَ أَقْرَبُ مَا تَكُونُ مِنَ الْخَبَرِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَبْعَدُ مَا تَكُونُ مِنْهُ تَمْزُجُ الْحَقَّ مَعَ الْبَاطِلِ وَ قَلِيلُ الْحَقِّ يَكْفِي عَنْ كَثِيرِ الْبَاطِلِ أَنْتَ وَ الْأَحْوَلُ قَفَّازَانِ حَاذِقَانِ
سپس متوجه قيس ماصر شد و فرمود: تو چنان سخن ميگوئى كه هر چه خواهى بحديث پيغمبر (صلّى الله عليه و آله) نزديكتر باشد دورتر شود حق را بباطل مى‌آميزى با آنكه حق اندك از باطل بسيار بى‌نياز ميكند تو و احول از شاخه‌اى بشاخه‌اى ميپريد و با مهارتيد.
💠قَالَ يُونُسُ فَظَنَنْتُ وَ اللَّهِ أَنَّهُ يَقُولُ لِهِشَامٍ قَرِيباً مِمَّا قَالَ لَهُمَا ثُمَّ قَالَ يَا هِشَامُ لَا تَكَادُ تَقَعُ تَلْوِي رِجْلَيْكَ إِذَا هَمَمْتَ بِالْأَرْضِ طِرْتَ مِثْلُكَ فَلْيُكَلِّمِ النَّاسَ فَاتَّقِ الزَّلَّةَ وَ الشَّفَاعَةُ مِنْ وَرَائِهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
يونس گويد بخدا كه من فكر ميكردم نسبت به هشام هم نزديك بآنچه در باره آن دو نفر فرمود، ميفرمايد ولى فرمود: اى هشام تو بهر دو پا بزمين نميخورى (بطورى كه هيچ گونه جوابى برايت نباشد) تا خواهى بزمين برسى پرواز ميكنى (بمحض اينكه نشانه مغلوبيتت هويدا گردد خودت را نجات ميدهى) مانند توئى بايد با مردم سخن گويد. خود را از لغزش نگهدار، شفاعت ما دنبالش مى‌آيد ان شاء اللّٰه.

error: کپی برداری این محتوا شرعاً جایز نیست.