ممنون از صبر و شکیبایی شما...

حکمت سیصد و پانزدهم نهج البلاغه

بسم الله الرحمن الرحیم

شرح حکمتها:

۴۰۳/۱۲/۹ . ۲۸شعبان

💢حکمت ۳15 💢

استاد محمد کاظمی‌نیا
حکمت سیصد و پانزدهم نهج البلاغه
0.5 0.75 عادی 1.25 1.5 1.75 2
40:41 00:00
با کلیک روی عناوین زیر،
|

وَ قَالَ (علیه السلام) لِكَاتِبِهِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ: أَلِقْ دَوَاتَكَ، وَ أَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِكَ، وَ فَرِّجْ بَيْنَ السُّطُورِ، وَ قَرْمِطْ بَيْنَ الْحُرُوفِ، فَإِنَّ ذَلِكَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ الْخَطِّ.

به كاتب خود، عبيد الله بن ابى رافع، فرمود: در دواتت ليقه بگذار و ميدان تراش قلمت را وسعت بده و ميان سطرها فاصله بينداز و حروف را به هم نزديك نويس اينها براى زيبايى خط شايسته است.

💠 وَ قَالَ (علیه السلام) لِكَاتِبِهِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ: أَلِقْ دَوَاتَكَ
در مركّب دوات خود ليقه بگذار.
[اَلِق  فعل امر از لِيقَة: نخ و پنبه اى كه درون دوات میگذارند]

💠 وَ أَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِكَ 
و شكاف نوك قلمت را طولانى نما.
[جِلفَة: بدنه قلم كه در دست گرفته مى شود]

💠وَ فَرِّجْ بَيْنَ السُّطُورِ، وَ قَرْمِطْ بَيْنَ الْحُرُوفِ  
و ميان سطرها فاصله بينداز و فاصله بين حروف را كم كن .
[فَرِّج: فاصله دار كن]
[قَرمِط: نزديك كن]

💠 فَإِنَّ ذَلِكَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ الْخَطِّ
كه برای جلوه و زيبايى خط ، سزاوارتر است
[صَباحَة: صبح و تلؤلؤ چیزی ،حُسن و زيبائى]

↙️حضرت در این حکمت چهار دستور برای خوش نویسی و زیبا نویسی به عبید الله ابن ابی رافع می فرمایند:

1⃣ باید در دوات لیقه گذاشت تا جوهر به آرامی به قلم منتقل شود و در هنگام نوشتن جوهر زیادی روی کاغذ نیاید که باعث ناخوانا شدن و زشت شدن نوشته شود

 2⃣ باید برش نوک قم به نحوی باشد که این شکاف بلند باشد و وقتی داخل دوات رفت، جوهر به او بچسبد و همانگونه که خطاط دارد مینویسد این جوهر روی کاغذ بیاید و بتواند کلمات بیشتری نوشته شود. طبیعی است که اگر برای نوشتن یک کلمه چند بار جوهر برداشته شود رنگ این کلمه ضعیف و قوی میشود و صحنه زیبایی به وجود نمی آید.

3⃣ باید بین سطور فاصله انداخت تا خطوط با یکدیگر مخلوط نشوند و خواننده بتواند به راحتی از هر خطی به خط بعد منتقل شود.

 4⃣ باید بین کلمات فاصله‌ی زیادی نیفتد زیرا ایجاد فاصله بین کلمات، فهم معنا را دچار اختلال میکند و هم از زیبایی متن میکاهد.
⬇️در ذیل این حکمت چند نکته قابل ذکر است:

↩️نکته 1:
زیبایی برای مومن مهم باشد
حضرت در این حکمت چند ویژگی برای خط زیبا بیان کرده و سپس میفرماید :
فَإِنَّ ذَلِكَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ الْخَطِّ
كه اين برای جلوه و زيبايى خط سزاوارتر است
این فرمایش حضرت فتح بابی است برای زیبایی.

⏪ انسان هر کاری میخواهد انجام دهد باید آن کار زیبا باشد، جاذبه های بصری در امور مهم است و نمی شود به صِرف داشتن هدف نیکو، ظواهر کار را نادیده گرفت
باید جاذبه های بصری حلال را افزایش داد . حضرت حکمت ۸۱ نیز فرمود: 
قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ.
ارزش انسان به آن چیزهایی است که آنها را زیبا و نیکو میشمارد.

🌀انسان باید زیبایی ها را ببیند و زیبا کار کند.و زیبا خلق کند
خدا زیباست، شما هم در همه جهات زیبا باشید.  در روایت داریم:
إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَال
باید به زیبایی اهمیت داد
 رُوِيَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ كَانَ إِذَا قَامَ إِلَى الصَّلَاةِ لَبِسَ أَجْوَدَ ثِيَابِهِ فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ
امام حسن  وقتی برای نماز ایستاد بهترین لباسش را میپوشید . گفته شد ای پسر رسول خدا برای چه بهترین لباست را پوشیدی؟
 فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ الْجَمَالَ فَأَتَجَمَّلُ لِرَبِّي وَ تَلَا قَوْلَهُ تَعَالَى- يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ
حضرت فرمود خداوند متعال زیباست و زیبایی را دوست دارد پس من هم برای پروردگارم خود را زینت کردم چرا که خداوند می فرماید اى فرزندان آدم! به هنگام عبادت لباسهاى شايسته بپوشید پس من نیز دوست دارم بهترین لباسم را بپوشم.

🌀باید زیبا بود وبه زیبایی زندگی کرد.
امام صادق علیه السلام فرمود:
إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً ص لَمَّا بَعَثَ ابْنَ عَبَّاسٍ إِلَى الْخَوَارِجِ
وقتی امیر المومنین علیه السلام ، عبدالله بن عباس را به سوی خوارج فرستاد ،
لَبِسَ أَفْضَلَ ثِيَابِهِ وَ تَطَيَّبَ أَفْضَلَ طِيبِهِ
وی بهترین لباس هایش را پوشید و با بهترین عطر ها خودش را خوشبو کرد.
وَ رَكِبَ أَفْضَلَ مَرَاكِبِهِ ثُمَّ خَرَجَ إلیهم
و بهترین مرکبش را سوار شد و به سوی آن ها رفت .
 فَوَافَاهُمْ فَقَالُوا يَا ابْنَ عَبَّاسٍ بَيْنَا أَنْتَ خَيْرُ النَّاسِ إِذْ أَتَيْتَنَا فِي زِيِّ الْجَبَّارِينَ وَ مَرَاكِبِهِمْ   
آن ها گفتند ای ابن عباس تو در بین ما بهترین مردم بودی ولی با لباس و مرکبی نزد ما آمدی که شبیه لباس و مرکب جابران است.
فَتَلَا عَلَيْهِمْ قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ‏ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ
ابن عباس این آیه را تلاوت کرد که : بگو: چه كسى جامه‏هايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده و روزيهاى پاكيزه را حرام كرده است؟
 ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ لِلرَّجُلِ الْبَسْ وَ تَجَمَّلْ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ الْجَمَالَ مَا كَانَ مِنْ حَلَالٍ.
امام صادق علیه السلام در ذیل این روایت فرمود: من این لباسها را می پوشم و خودم را زینت می دهم چرا که خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد ولی از مال حلال دوست دارد.

⬇️نکته۲:
عظمت خط و نوشته
یکی از اولین راه های ارتباط انسان ها با یکدیگر و انتقال دانسته ها و تجربیات خط است. اهمیت خط و نوشتن آنقدر زیاد است که اگر نوشته نبود، انسان هیچ گاه نمی توانست از تجربیات دیگران استفاده کند و علم و فرهنگ هیچگاه رشد نمی کرد. همه اینها از برکت خط و نوشته و کتابت است.

🌀به تعبیر امام صادق علیه السلام :
مَنَّ اللهُ عَلَى النّاسِ بَرِّهم وَ فاجِرهِمْ بِالْکِتابِ وَالْحِسابِ وَلَوْلا ذلِکَ لَتَغالَطُوا خداوند بر مردم اعم از نیکان و بدان به وسیله نوشتن و حساب منّت گذارده، و اگر کتاب و کتابت نبود مردم به غلط مى افتادند

📘 ابن ابی الحدید در مورد عظمت قلم میگوید :
کما اُقْسِمُ اللَّه تعالی بالاشیاء الجلیلهِ الاَقدار ،الکبیرهِ الاخطار فی نُفُوسُ عِبَادِهِ وَ عیون بِلَادِهِ
خداوند در قرآن به یک عنوانهای بزرگی که جایگاه رفیعی دارند قسم یاد می کند
کالشمس وَ الْقَمَرِ وَ اللیل وَ النَّهَارِ وَ السَّمَاءِ وَ الارض ، اُقْسِمُ بِالْقَلَمِ فَقَالَ :  ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یسطرون
؛خورشید و ماه و .. و به قلم و آتچه می نویسد
قَالَ اُقلیدس : الْخَطُّ هندسهٌ روحانیَّه وَ اِن ظَهَرَتْ بآلةٍ جسمانیه.
ابن ابی الحدید می گوید از قول اقلیدس که : خط یک مهندسی روحی است اگر چه با ابزار مادی نوشته میشود

*⃣خیلی حرفها را میشود از خط شخص فهمید. خط شناسی خودش میتواند روحیات انسان را نشان دهد.

◀️افلاطون میگوید: الخَطُّ عِقالُ العَقل
خط عقل انسان را به بند می کشد و با یک صفحه نوشتن میشود عقل شخص را سنجید که چقدر عاقل است.

🌀امیرالمومنین علیه السلام :
عُقولُ الفُضَلاءِ ، في أطرافِ أقلامِها .
خردهاى دانشمندان ، در نوك قلم هاى ايشان است. درحکمت ۳۱۰ آمده:
رَسُولُكَ تَرْجُمَانُ عَقْلِكَ، وَ كِتَابُكَ أَبْلَغُ مَا يَنْطِقُ عَنْكَ‏.
بلیغ ترین کسی که از خلقیات ، روحیات و اندیشه های تو حرف بزند ،نوشته های توست
گویا ترین یادگاری انسان نوشته های اوست که از شخصیت انسان پرده برداری میکنند.

↙️محتوای قلم و نوشته ها یا انسان را بهشتی میکند یا جهنمی
پيامبر صلی آله علیه و آله فرمود :
يُؤتى بصاحِبِ القَلَمِ يَومَ القِيامَةِ في تابوتٍ مِن نارٍ يُقفَلُ علَيهِ بِأقفالٍ مِن نارٍ  
روز قيامت صاحب قلم و نويسنده  را در تابوتى از آتش كه بر آن قفلهايى آتشين زده شده است مى آورند.
فَيُنظَرُ قَلَمُهُ فيما أجراهُ
پس مى نگرند كه قلمش را در چه راهى به كار برده است
فإن كانَ أجراهُ في طاعَةِ اللّه ِ و رِضوانِهِ ، فُكَّ عَنهُ التابوتُ
اگر در راه طاعت و خشنودى خدا به كار انداخته باشد، تابوتش گشوده مى شود
و إن كانَ أجراهُ في مَعصيَةِ اللّه ِ ،هَوَى التابوتُ سَبعينَ خَريفا
و اگر در راه معصيت خدا به كار گرفته باشد، تابوت هفتاد خريف سقوط مى كند .
[درمعنای خريف گفته اند: يك فصل، يك سال، هفتاد سال، هزار سال]

⬇️ نکته۳؛
آیا این حکمت با زهد و دوری از اسراف منافات ندارد؟!
پاسخ این است که از طرفی حکمت ۳۱۵ را داریم ، و از طرفی در حدیثی از امام صادق داریم که از قول امیرالمومنین فرمود:

🌀عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ كَتَبَ إِلَى عُمَّالِهِ
از امام صادق علیه السلام روایت است که وقتی امیرالمومنین علیه السلام به همه ی کارگزاران خود نامه نوشت که ؛
أَدِقُّوا أَقْلَامَكُمْ
نوك قلمها را تيز كنيد
وَ قَارِبُوا بَيْنَ سُطُورِكُمْ
وسطور را به هم نزديك سازيد
وَ احْذِفُوا عَنِّي فُضُولَكُمْ
مطالب اضافى را در نامه هايى كه براى من مى نويسيد حذف كنيد
وَ اقْصِدُوا قَصْدَ الْمَعَانِي وَ إِيَّاكُمْ وَ الْإِكْثَارَ
و مقصودتان بيان معانى باشد نه لفّاظى و بازى با الفاظ و از پرگويى بپرهيزيد
فَإِنَّ أَمْوَالَ الْمُسْلِمِينَ لَا تَحْتَمِلُ الْإِضْرَارَ ،
زيرا اموال مسلمانان تاب تحمّل اين ضررها را ندارد
لذا پاسخ روشن است، اسراف نه،
زیبایی آری
كلام نخست اشاره به رعايت زيبايى هاى معقول دارد و كلام دوم اشاره به اسراف وافراط در اينگونه مسائل. در عین رعایت تقوا و زهد، باید متن ها را زیبا و خوانا نوشت و خود بد خط نویسی و نزدیک به هم نوشتنی که بااعث خوانده نشدن شود، اسراف و تحمیل بار بر بیت المال است.

⬇️نکته ۴؛
جناب ابی رافع و عبید الله ابن ابی رافع
ابورافع _پدر عبید الله_ در اوایل اسلام برده عباس بن عبدالمطلب بود. عباس او را به پیامبر بخشید. وقتی ابورافع خبر مسلمان‌شدن عباس‌ را به پیامبر داد، رسول اکرم صلی الله علیه و أله او را به مژدگانی این پیام آزاد کرد.
در روایات داریم که او امین پیامبر صلی الله علیه و األه و سلم بود

📘در روایت داریم که پیامبر فرمود:  
أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى أَمِينِي عَلَى نَفْسِي وَ أَهْلِي فَهَذَا أَبُو رَافِعٍ أَمِينِي عَلَى نَفْسِي.
اگر کسی دوست دارد با کسی که مورد اعتماد من است را ببیند این جناب ابی رافع را ببیند

↩️ابی رافع بعد از هجرت امیرالمومنین به کوفه، خانه و کاشانه را فروخت و همراه حضرت به کوفه آمد و فرزند او نیز کاتب مخصوص امیرالمومنین شد.
 
📘مرحوم کلینی در جلد ۷ کافی جریانی از کتابت های عبید الله ابن ابی رافع ذکر کرده است:
 دَخَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع الْمَسْجِدَ فَاسْتَقْبَلَهُ شَابٌّ يَبْكِي وَ حَوْلَهُ قَوْمٌ يُسْكِتُونَهُ فَقَالَ عَلِيٌّ ع مَا أَبْكَاكَ
امیرالمؤمنین علی (ع) وارد مسجد شدند، جوانی را دیدند که گریه می‌کرد و افرادی دور او بودند که سعی می‌کردند او را ساکت کنند. علی (ع) فرمودند: چه چیزی تو را به گریه انداخته است؟ 
فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ شُرَيْحاً قَضَى عَلَيَّ بِقَضِيَّةٍ مَا أَدْرِي مَا هِيَ إِنَّ هَؤُلَاءِ النَّفَرَ خَرَجُوا بِأَبِي مَعَهُمْ فِي السَّفَرِ
جوان گفت: ای امیرالمؤمنین! شریح درباره من حکمی صادر کرده که نمی‌دانم چیست. این گروه با پدرم به سفر رفتند و بازگشتند، اما پدرم بازنگشت.
وَ لَمْ يَرْجِعْ أَبِي فَسَأَلْتُهُمْ عَنْهُ فَقَالُوا مَاتَ
از آنها درباره او پرسیدم، گفتند: او مرده است.
فَسَأَلْتُهُمْ عَنْ مَالِهِ فَقَالُوا مَا تَرَكَ مَالًا فَقَدَّمْتُهُمْ إِلَى شُرَيْحٍ فَاسْتَحْلَفَهُمْ
سپس درباره مالش پرسیدم، گفتند: او مالی به جا نگذاشته است. پس آنها را نزد شریح بردم و او از آنها سوگند گرفت.
وَ قَدْ عَلِمْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنَّ أَبِي خَرَجَ وَ مَعَهُ مَالٌ كَثِيرٌ فَقَالَ لَهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع ارْجِعُوا فَرَجَعُوا وَ الْفَتَى مَعَهُمْ إِلَى شُرَيْحٍ
و من می‌دانم، ای امیرالمؤمنین، که پدرم با مال زیادی از خانه خارج شد. امیرالمؤمنین (ع) به آنها فرمودند: بازگردید. پس آنها همراه جوان نزد شریح بازگشتند.

🌀فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَا شُرَيْحُ كَيْفَ قَضَيْتَ بَيْنَ هَؤُلَاءِ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ادَّعَى هَذَا الْفَتَى عَلَى هَؤُلَاءِ النَّفَرِ أَنَّهُمْ خَرَجُوا فِي سَفَرٍ وَ أَبُوهُ مَعَهُمْ فَرَجَعُوا وَ لَمْ يَرْجِعْ أَبُوهُ
امیرالمؤمنین (ع) به شریح فرمودند: ای شریح! چگونه بین این افراد قضاوت کردی؟ شریح گفت: ای امیرالمؤمنین! این جوان ادعا کرد که این گروه با پدرش به سفر رفتند و بازگشتند، اما پدرش بازنگشت. از آنها درباره او پرسیدم، گفتند: او مرده است. سپس درباره مالش پرسیدم، گفتند: او مالی به جا نگذاشته است. به جوان گفتم: آیا دلیلی بر ادعای خود داری؟ گفت: نه. پس از آنها سوگند گرفتم و آنها سوگند خوردند.
فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع هَيْهَاتَ يَا شُرَيْحُ هَكَذَا تَحْكُمُ فِي مِثْلِ هَذَا فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَكَيْفَ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ اللَّهِ لَأَحْكُمَنَّ فِيهِمْ بِحُكْمٍ مَا حَكَمَ بِهِ خَلْقٌ قَبْلِي إِلَّا دَاوُدُ النَّبِيُّ ع
امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: دور است ای شریح! اینگونه در چنین مواردی قضاوت می‌کنی؟ شریح گفت: ای امیرالمؤمنین! پس چگونه قضاوت کنم؟ امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: به خدا سوگند، من در میان آنها به حکمی قضاوت خواهم کرد که هیچ‌کس قبل از من جز داوود نبی (ع) چنین حکمی نکرده است.
يَا قَنْبَرُ ادْعُ لِي شُرْطَةَ الْخَمِيسِ فَدَعَاهُمْ فَوَكَّلَ بِكُلِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ رَجُلًا مِنَ الشُّرْطَةِ ثُمَّ نَظَرَ إِلَى وُجُوهِهِمْ فَقَالَ مَا ذَا تَقُولُونَ أَ تَقُولُونَ إِنِّي لَا أَعْلَمُ مَا صَنَعْتُمْ بِأَبِي هَذَا الْفَتَى إِنِّي إِذاً لَجَاهِلٌ
ای قنبر! شرطه‌الخمیس (یاران مخصوص حضرت )را برایم فرا بخوان. قنبر آنها را فراخواند و امیرالمؤمنین (ع) به هر یک از آنها یک نفر از شرطه‌ها را گماشت. سپس به چهره‌های آنها نگاه کرد و فرمود: چه می‌گویید؟ آیا می‌گویید من نمی‌دانم شما با پدر این جوان چه کرده‌اید؟ اگر چنین باشد، من نادان هستم.
ثُمَّ قَالَ فَرِّقُوهُمْ وَ غَطُّوا رُءُوسَهُمْ قَالَ فَفُرِّقَ بَيْنَهُمْ وَ أُقِيمَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ إِلَى أُسْطُوَانَةٍ مِنْ أَسَاطِينِ الْمَسْجِدِ وَ رُءُوسُهُمْ مُغَطَّاةٌ بِثِيابِهِمْ
سپس فرمود: آنها را از هم جدا کنید و سرهایشان را بپوشانید. پس آنها را از هم جدا کردند و هر یک را نزد ستونی از ستون‌های مسجد قرار دادند و سرهایشان را با لباس‌هایشان پوشاندند. 
ثُمَّ دَعَا بِعُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ كَاتِبِهِ فَقَالَ هَاتِ صَحِيفَةً وَ دَوَاةً وَ جَلَسَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فِي مَجْلِسِ الْقَضَاءِ وَ جَلَسَ النَّاسُ إِلَيْهِ
سپس عبیدالله بن ابی‌رافع، نویسنده‌اش را فراخواند و فرمود: صحیفه و دوات بیاور. امیرالمؤمنین (ع) در جایگاه قضاوت نشستند و مردم نیز نزد او جمع شدند.
فَقَالَ لَهُمْ إِذَا أَنَا كَبَّرْتُ فَكَبِّرُوا ثُمَّ قَالَ لِلنَّاسِ اخْرُجُوا ثُمَّ دَعَا بِوَاحِدٍ مِنْهُمْ فَأَجْلَسَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ كَشَفَ عَنْ وَجْهِهِ
سپس به آنها فرمود: وقتی من تکبیر گفتم، شما نیز تکبیر بگویید. سپس به مردم گفت: خارج شوید. پس از آن یکی از آنها را فراخواند و او را در مقابل خود نشاند و صورتش را باز کرد.
ثُمَّ قَالَ لِعُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ اكْتُبْ إِقْرَارَهُ وَ مَا يَقُولُ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْهِ بِالسُّؤَالِ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي أَيِّ يَوْمٍ خَرَجْتُمْ مِنْ مَنَازِلِكُمْ وَ أَبُو هَذَا الْفَتَى مَعَكُمْ
سپس به عبیدالله بن ابی‌رافع فرمود: اقرار او و آنچه می‌گوید را بنویس. سپس به او رو کرد و پرسید: در چه روزی از خانه‌هایتان خارج شدید و پدر این جوان با شما بود؟
فَقَالَ الرَّجُلُ فِي يَوْمِ كَذَا وَ كَذَا قَالَ وَ فِي أَيِّ شَهْرٍ قَالَ فِي شَهْرِ كَذَا وَ كَذَا قَالَ فِي أَيِّ سَنَةٍ قَالَ فِي سَنَةِ كَذَا وَ كَذَا
مرد گفت: در روز فلان و فلان. فرمود: در چه ماهی؟ گفت: در ماه فلان. فرمود: در چه سالی؟ گفت: در سال فلان.
قَالَ وَ إِلَى أَيْنَ بَلَغْتُمْ فِي سَفَرِكُمْ حَتَّى مَاتَ أَبُو هَذَا الْفَتَى قَالَ إِلَى مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا فرمود: تا کجا در سفرتان پیش رفتید تا پدر این جوان مرد؟ گفت: تا مکان فلان.
قَالَ وَ فِي مَنْزِلِ مَنْ مَاتَ قَالَ فِي مَنْزِلِ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ قَالَ وَ مَا كَانَ مَرَضُهُ قَالَ كَذَا وَ كَذَا
فرمود: در منزل چه کسی مرد؟ گفت: در منزل فلان بن فلان. فرمود: بیماری‌اش چه بود؟ گفت: فلان بیماری.

🌀قَالَ وَ كَمْ يَوْماً مَرِضَ قَالَ كَذَا وَ كَذَا قَالَ فَفِي أَيِّ يَوْمٍ مَاتَ وَ مَنْ غَسَّلَهُ وَ مَنْ كَفَّنَهُ وَ بِمَا كَفَّنْتُمُوهُ وَ مَنْ صَلَّى عَلَيْهِ وَ مَنْ نَزَلَ قَبْرَهُ
فرمود: چند روز بیمار بود؟ گفت: فلان روز. فرمود: در چه روزی مرد و چه کسی او را غسل داد و چه کسی کفنش کرد و با چه چیزی او را کفن کردید و چه کسی بر او نماز خواند و چه کسی او را در قبر گذاشت؟ 
فَلَمَّا سَأَلَهُ عَنْ جَمِيعِ مَا يُرِيدُ كَبَّرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ كَبَّرَ النَّاسُ جَمِيعاً فَارْتَابَ أُولَئِكَ الْبَاقُونَ وَ لَمْ يَشُكُّوا أَنَّ صَاحِبَهُمْ قَدْ أَقَرَّ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى نَفْسِهِ
وقتی از او همه‌چیز را پرسید، امیرالمؤمنین (ع) تکبیر گفتند و مردم نیز تکبیر گفتند. آن‌هایی که باقی مانده بودند، شک کردند و که هم‌قطارشان به خود و آنها اقرار کرده است……
ثُمَّ قَالَ كَلَّا زَعَمْتُمْ أَنِّي لَا أَعْلَمُ مَا صَنَعْتُمْ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا أَنَا إِلَّا وَاحِدٌ مِنَ الْقَوْمِ وَ لَقَدْ كُنْتُ كَارِهاً لِقَتْلِهِ فَأَقَرَّ
سپس فرمود: هرگز! گمان کردید من نمی‌دانم شما چه کرده‌اید. مرد گفت: ای امیرالمؤمنین! من فقط یکی از این گروه هستم و من از کشتن او بیزار بودم. پس اقرار کرد.
ثُمَّ دَعَا بِوَاحِدٍ بَعْدَ وَاحِدٍ كُلُّهُمْ يُقِرُّ بِالْقَتْلِ وَ أَخْذِ الْمَالِ ثُمَّ رَدَّ الَّذِي كَانَ أَمَرَ بِهِ إِلَى السِّجْنِ فَأَقَرَّ أَيْضاً فَأَلْزَمَهُمُ الْمَالَ وَ الدَّمَ سپس یکی پس از دیگری را فراخواند و همه آنها به قتل و گرفتن مال اقرار کردند. سپس آن‌هایی را که به زندان فرستاده بود، بازگرداند و آنها نیز اقرار کردند. پس مال و خون را بر آنها واجب کرد. 
فَقَالَ شُرَيْحٌ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَيْفَ حَكَمَ دَاوُدُ النَّبِيُّ (
شریح گفت: ای امیرالمؤمنین! داوود نبی (ع) چگونه قضاوت کرد؟!
إِنَّ دَاوُدَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مَرَّ بِغِلْمَةٍ يَلْعَبُونَ وَ يُنَادُونَ بَعْضَهُمْ مَاتَ اَلدِّينُ
داوود نبی (ع) از کنار گروهی از جوانان گذشت که بازی می‌کردند و به یکدیگر می‌گفتند: دین مرده است. 
فَدَعَا مِنْهُمْ غُلاَماً فَقَالَ يَا غُلاَمُ مَا اِسْمُكَ فَقَالَ اِسْمِي مَاتَ اَلدِّينُ
پس یکی از آنها را صدا زد و گفت: ای پسر! نام تو چیست؟ پسر گفت: نام من “مات الدین” (دین مرده) است.
  فَقَالَ لَهُ دَاوُدُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مَنْ سَمَّاكَ بِهَذَا اَلاِسْمِ فَقَالَ أُمِّي
داوود (ع) به او گفت: چه کسی تو را به این نام نامیده است؟ پسر گفت: مادرم.) 
فَانْطَلَقَ إِلَى أُمِّهِ فَقَالَ لَهَا يَا اِمْرَأَةُ مَا اِسْمُ اِبْنِكَ هَذَا فَقَالَتْ – مَاتَ اَلدِّينُ
پس داوود (ع) نزد مادرش رفت و به او گفت: ای زن! نام این پسرت چیست؟ زن گفت: “مات الدین”.
  فَقَالَ لَهَا وَ مَنْ سَمَّاهُ بِهَذَا اَلاِسْمِ قَالَتْ أَبُوهُ داوود (ع) به او گفت: چه کسی او را به این نام نامیده است؟ زن گفت: پدرش.
قَالَ وَ كَيْفَ كَانَ ذَلِكِ قَالَتْ إِنَّ أَبَاهُ خَرَجَ فِي سَفَرٍ لَهُ وَ مَعَهُ قَوْمُهُ وَ هَذَا اَلصَّبِيُّ حَمْلٌ فِي بَطْنِي
داوود (ع) پرسید: چگونه این اتفاق افتاد؟ زن گفت: پدرش به سفر رفت و گروهی همراه او بودند، در حالی که این کودک در شکم من بود.
  فَانْصَرَفَ اَلْقَوْمُ وَ لَمْ يَنْصَرِفْ زَوْجِي فَسَأَلْتُهُمْ عَنْهُ فَقَالُوا مَاتَ
گروه بازگشتند، اما شوهرم بازنگشت. از آنها درباره او پرسیدم، گفتند: او مرده است.
  قُلْتُ فَأَيْنَ مَا تَرَكَ قَالُوا لَمْ يُخَلِّفْ مَالاً گفتم: پس مالش کجاست؟ گفتند: او مالی به جا نگذاشته است.
فَقُلْتُ أَوْصَاكُمْ بِوَصِيَّةٍ فَقَالُوا نَعَمْ زَعَمَ أَنَّكِ حُبْلَى فَمَا وَلَدْتِ مِنْ وَلَدٍ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى فَسَمِّيهِ مَاتَ اَلدِّينُ
گفتم: آیا برای شما وصیتی کرد؟ گفتند: بله، او گمان داشت که تو باردار هستی و اگر فرزندی به دنیا آوردی، چه پسر و چه دختر، او را “مات الدین” بنام
فَسَمَّيْتُهُ فَقَالَ وَ تَعْرِفِينَ اَلْقَوْمَ اَلَّذِينَ كَانُوا خَرَجُوا مَعَ زَوْجِكِ قَالَتْ نَعَمْ
پس من او را به این نام نامیدم. داوود (ع) پرسید: آیا آن گروهی که با شوهرت رفتند را می‌شناسی؟ زن گفت: بله.
   قَالَ فَأَحْيَاءٌ هُمْ أَمْ أَمْوَاتٌ فَقَالَتْ بَلْ أَحْيَاءٌ داوود (ع) پرسید: آیا آنها زنده‌اند یا مرده؟ زن گفت: بلکه زنده‌اند.
.

🌀قَالَ فَانْطَلِقِي بِنَا إِلَيْهِمْ ثُمَّ مَضَى مَعَهَا فَاسْتَخْرَجَهُمْ مِنْ مَنَازِلِهِمْ فَحَكَمَ بَيْنَهُمْ بِهَذَا اَلْحُكْمِ فَثَبَّتَ عَلَيْهِمُ اَلْمَالَ وَ اَلدَّمَ
داوود (ع) گفت: پس با ما نزد آنها برو. سپس همراه او رفت و آنها را از خانه‌هایشان بیرون آورد و بین آنها به این حکم قضاوت کرد و مال و خون را بر آنها ثابت کرد.
ثُمَّ قَالَ لِلْمَرْأَةِ سَمِّي اِبْنَكِ عَاشَ اَلدِّينُ سپس به زن گفت: نام پسرت را “عاش الدین” (دین زنده) بگذار.
و در اینجا بود که حضرت این حکمت را به عبیدالله بن ابی رافع فرمود

*⃣نکته ای در اینجا قابل ذکر است ؛ آنجا که قضاوت ها ناعادلانه و بدون تحقیق باشد ،دین و دینداری می میرد و بالعکس اگر قضاوت درست باشد دین زنده میشود

غفرالله لی و لکم الحمدلله رب العالمین

حکمت سیصد و پانزدهم

حکمت سیصد و پانزدهم نهج البلاغه

بسم الله الرحمن الرحیم

شرح حکمتها:

حکمت سیصد و پانزدهم نهج البلاغه

۴۰۳/۱۲/۹ . ۲۸شعبان

💢حکمت ۳15 💢

استاد محمد کاظمی‌نیا
حکمت سیصد و پانزدهم نهج البلاغه
0.5 0.75 عادی 1.25 1.5 1.75 2
42:30 00:00
با کلیک روی عناوین زیر،
|

وَ قَالَ (علیه السلام) لِكَاتِبِهِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ: أَلِقْ دَوَاتَكَ، وَ أَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِكَ، وَ فَرِّجْ بَيْنَ السُّطُورِ، وَ قَرْمِطْ بَيْنَ الْحُرُوفِ، فَإِنَّ ذَلِكَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ الْخَطِّ.

به كاتب خود، عبيد الله بن ابى رافع، فرمود: در دواتت ليقه بگذار و ميدان تراش قلمت را وسعت بده و ميان سطرها فاصله بينداز و حروف را به هم نزديك نويس اينها براى زيبايى خط شايسته است.

💠 وَ قَالَ (علیه السلام) لِكَاتِبِهِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ: أَلِقْ دَوَاتَكَ
در مركّب دوات خود ليقه بگذار.
[اَلِق  فعل امر از لِيقَة: نخ و پنبه اى كه درون دوات میگذارند]

💠 وَ أَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِكَ 
و شكاف نوك قلمت را طولانى نما.
[جِلفَة: بدنه قلم كه در دست گرفته مى شود]

💠وَ فَرِّجْ بَيْنَ السُّطُورِ، وَ قَرْمِطْ بَيْنَ الْحُرُوفِ  
و ميان سطرها فاصله بينداز و فاصله بين حروف را كم كن .
[فَرِّج: فاصله دار كن]
[قَرمِط: نزديك كن]

💠 فَإِنَّ ذَلِكَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ الْخَطِّ
كه برای جلوه و زيبايى خط ، سزاوارتر است
[صَباحَة: صبح و تلؤلؤ چیزی ،حُسن و زيبائى]

↙️حضرت در این حکمت چهار دستور برای خوش نویسی و زیبا نویسی به عبید الله ابن ابی رافع می فرمایند:

1⃣ باید در دوات لیقه گذاشت تا جوهر به آرامی به قلم منتقل شود و در هنگام نوشتن جوهر زیادی روی کاغذ نیاید که باعث ناخوانا شدن و زشت شدن نوشته شود

 2⃣ باید برش نوک قم به نحوی باشد که این شکاف بلند باشد و وقتی داخل دوات رفت، جوهر به او بچسبد و همانگونه که خطاط دارد مینویسد این جوهر روی کاغذ بیاید و بتواند کلمات بیشتری نوشته شود. طبیعی است که اگر برای نوشتن یک کلمه چند بار جوهر برداشته شود رنگ این کلمه ضعیف و قوی میشود و صحنه زیبایی به وجود نمی آید.

3⃣ باید بین سطور فاصله انداخت تا خطوط با یکدیگر مخلوط نشوند و خواننده بتواند به راحتی از هر خطی به خط بعد منتقل شود.

 4⃣ باید بین کلمات فاصله‌ی زیادی نیفتد زیرا ایجاد فاصله بین کلمات، فهم معنا را دچار اختلال میکند و هم از زیبایی متن میکاهد.
⬇️در ذیل این حکمت چند نکته قابل ذکر است:

↩️نکته 1:
زیبایی برای مومن مهم باشد
حضرت در این حکمت چند ویژگی برای خط زیبا بیان کرده و سپس میفرماید :
فَإِنَّ ذَلِكَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ الْخَطِّ
كه اين برای جلوه و زيبايى خط سزاوارتر است
این فرمایش حضرت فتح بابی است برای زیبایی.

⏪ انسان هر کاری میخواهد انجام دهد باید آن کار زیبا باشد، جاذبه های بصری در امور مهم است و نمی شود به صِرف داشتن هدف نیکو، ظواهر کار را نادیده گرفت
باید جاذبه های بصری حلال را افزایش داد . حضرت حکمت ۸۱ نیز فرمود: 
قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ.
ارزش انسان به آن چیزهایی است که آنها را زیبا و نیکو میشمارد.

🌀انسان باید زیبایی ها را ببیند و زیبا کار کند.و زیبا خلق کند
خدا زیباست، شما هم در همه جهات زیبا باشید.  در روایت داریم:
إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَال
باید به زیبایی اهمیت داد
 رُوِيَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ كَانَ إِذَا قَامَ إِلَى الصَّلَاةِ لَبِسَ أَجْوَدَ ثِيَابِهِ فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ
امام حسن  وقتی برای نماز ایستاد بهترین لباسش را میپوشید . گفته شد ای پسر رسول خدا برای چه بهترین لباست را پوشیدی؟
 فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ الْجَمَالَ فَأَتَجَمَّلُ لِرَبِّي وَ تَلَا قَوْلَهُ تَعَالَى- يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ
حضرت فرمود خداوند متعال زیباست و زیبایی را دوست دارد پس من هم برای پروردگارم خود را زینت کردم چرا که خداوند می فرماید اى فرزندان آدم! به هنگام عبادت لباسهاى شايسته بپوشید پس من نیز دوست دارم بهترین لباسم را بپوشم.

🌀باید زیبا بود وبه زیبایی زندگی کرد.
امام صادق علیه السلام فرمود:
إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً ص لَمَّا بَعَثَ ابْنَ عَبَّاسٍ إِلَى الْخَوَارِجِ
وقتی امیر المومنین علیه السلام ، عبدالله بن عباس را به سوی خوارج فرستاد ،
لَبِسَ أَفْضَلَ ثِيَابِهِ وَ تَطَيَّبَ أَفْضَلَ طِيبِهِ
وی بهترین لباس هایش را پوشید و با بهترین عطر ها خودش را خوشبو کرد.
وَ رَكِبَ أَفْضَلَ مَرَاكِبِهِ ثُمَّ خَرَجَ إلیهم
و بهترین مرکبش را سوار شد و به سوی آن ها رفت .
 فَوَافَاهُمْ فَقَالُوا يَا ابْنَ عَبَّاسٍ بَيْنَا أَنْتَ خَيْرُ النَّاسِ إِذْ أَتَيْتَنَا فِي زِيِّ الْجَبَّارِينَ وَ مَرَاكِبِهِمْ   
آن ها گفتند ای ابن عباس تو در بین ما بهترین مردم بودی ولی با لباس و مرکبی نزد ما آمدی که شبیه لباس و مرکب جابران است.
فَتَلَا عَلَيْهِمْ قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ‏ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ
ابن عباس این آیه را تلاوت کرد که : بگو: چه كسى جامه‏هايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده و روزيهاى پاكيزه را حرام كرده است؟
 ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ لِلرَّجُلِ الْبَسْ وَ تَجَمَّلْ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ الْجَمَالَ مَا كَانَ مِنْ حَلَالٍ.
امام صادق علیه السلام در ذیل این روایت فرمود: من این لباسها را می پوشم و خودم را زینت می دهم چرا که خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد ولی از مال حلال دوست دارد.

⬇️نکته۲:
عظمت خط و نوشته
یکی از اولین راه های ارتباط انسان ها با یکدیگر و انتقال دانسته ها و تجربیات خط است. اهمیت خط و نوشتن آنقدر زیاد است که اگر نوشته نبود، انسان هیچ گاه نمی توانست از تجربیات دیگران استفاده کند و علم و فرهنگ هیچگاه رشد نمی کرد. همه اینها از برکت خط و نوشته و کتابت است.

🌀به تعبیر امام صادق علیه السلام :
مَنَّ اللهُ عَلَى النّاسِ بَرِّهم وَ فاجِرهِمْ بِالْکِتابِ وَالْحِسابِ وَلَوْلا ذلِکَ لَتَغالَطُوا خداوند بر مردم اعم از نیکان و بدان به وسیله نوشتن و حساب منّت گذارده، و اگر کتاب و کتابت نبود مردم به غلط مى افتادند

📘 ابن ابی الحدید در مورد عظمت قلم میگوید :
کما اُقْسِمُ اللَّه تعالی بالاشیاء الجلیلهِ الاَقدار ،الکبیرهِ الاخطار فی نُفُوسُ عِبَادِهِ وَ عیون بِلَادِهِ
خداوند در قرآن به یک عنوانهای بزرگی که جایگاه رفیعی دارند قسم یاد می کند
کالشمس وَ الْقَمَرِ وَ اللیل وَ النَّهَارِ وَ السَّمَاءِ وَ الارض ، اُقْسِمُ بِالْقَلَمِ فَقَالَ :  ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یسطرون
؛خورشید و ماه و .. و به قلم و آتچه می نویسد
قَالَ اُقلیدس : الْخَطُّ هندسهٌ روحانیَّه وَ اِن ظَهَرَتْ بآلةٍ جسمانیه.
ابن ابی الحدید می گوید از قول اقلیدس که : خط یک مهندسی روحی است اگر چه با ابزار مادی نوشته میشود

*⃣خیلی حرفها را میشود از خط شخص فهمید. خط شناسی خودش میتواند روحیات انسان را نشان دهد.

◀️افلاطون میگوید: الخَطُّ عِقالُ العَقل
خط عقل انسان را به بند می کشد و با یک صفحه نوشتن میشود عقل شخص را سنجید که چقدر عاقل است.

🌀امیرالمومنین علیه السلام :
عُقولُ الفُضَلاءِ ، في أطرافِ أقلامِها .
خردهاى دانشمندان ، در نوك قلم هاى ايشان است. درحکمت ۳۱۰ آمده:
رَسُولُكَ تَرْجُمَانُ عَقْلِكَ، وَ كِتَابُكَ أَبْلَغُ مَا يَنْطِقُ عَنْكَ‏.
بلیغ ترین کسی که از خلقیات ، روحیات و اندیشه های تو حرف بزند ،نوشته های توست
گویا ترین یادگاری انسان نوشته های اوست که از شخصیت انسان پرده برداری میکنند.

↙️محتوای قلم و نوشته ها یا انسان را بهشتی میکند یا جهنمی
پيامبر صلی آله علیه و آله فرمود :
يُؤتى بصاحِبِ القَلَمِ يَومَ القِيامَةِ في تابوتٍ مِن نارٍ يُقفَلُ علَيهِ بِأقفالٍ مِن نارٍ  
روز قيامت صاحب قلم و نويسنده  را در تابوتى از آتش كه بر آن قفلهايى آتشين زده شده است مى آورند.
فَيُنظَرُ قَلَمُهُ فيما أجراهُ
پس مى نگرند كه قلمش را در چه راهى به كار برده است
فإن كانَ أجراهُ في طاعَةِ اللّه ِ و رِضوانِهِ ، فُكَّ عَنهُ التابوتُ
اگر در راه طاعت و خشنودى خدا به كار انداخته باشد، تابوتش گشوده مى شود
و إن كانَ أجراهُ في مَعصيَةِ اللّه ِ ،هَوَى التابوتُ سَبعينَ خَريفا
و اگر در راه معصيت خدا به كار گرفته باشد، تابوت هفتاد خريف سقوط مى كند .
[درمعنای خريف گفته اند: يك فصل، يك سال، هفتاد سال، هزار سال]

⬇️ نکته۳؛
آیا این حکمت با زهد و دوری از اسراف منافات ندارد؟!
پاسخ این است که از طرفی حکمت ۳۱۵ را داریم ، و از طرفی در حدیثی از امام صادق داریم که از قول امیرالمومنین فرمود:

🌀عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ كَتَبَ إِلَى عُمَّالِهِ
از امام صادق علیه السلام روایت است که وقتی امیرالمومنین علیه السلام به همه ی کارگزاران خود نامه نوشت که ؛
أَدِقُّوا أَقْلَامَكُمْ
نوك قلمها را تيز كنيد
وَ قَارِبُوا بَيْنَ سُطُورِكُمْ
وسطور را به هم نزديك سازيد
وَ احْذِفُوا عَنِّي فُضُولَكُمْ
مطالب اضافى را در نامه هايى كه براى من مى نويسيد حذف كنيد
وَ اقْصِدُوا قَصْدَ الْمَعَانِي وَ إِيَّاكُمْ وَ الْإِكْثَارَ
و مقصودتان بيان معانى باشد نه لفّاظى و بازى با الفاظ و از پرگويى بپرهيزيد
فَإِنَّ أَمْوَالَ الْمُسْلِمِينَ لَا تَحْتَمِلُ الْإِضْرَارَ ،
زيرا اموال مسلمانان تاب تحمّل اين ضررها را ندارد
لذا پاسخ روشن است، اسراف نه،
زیبایی آری
كلام نخست اشاره به رعايت زيبايى هاى معقول دارد و كلام دوم اشاره به اسراف وافراط در اينگونه مسائل. در عین رعایت تقوا و زهد، باید متن ها را زیبا و خوانا نوشت و خود بد خط نویسی و نزدیک به هم نوشتنی که بااعث خوانده نشدن شود، اسراف و تحمیل بار بر بیت المال است.

⬇️نکته ۴؛
جناب ابی رافع و عبید الله ابن ابی رافع
ابورافع _پدر عبید الله_ در اوایل اسلام برده عباس بن عبدالمطلب بود. عباس او را به پیامبر بخشید. وقتی ابورافع خبر مسلمان‌شدن عباس‌ را به پیامبر داد، رسول اکرم صلی الله علیه و أله او را به مژدگانی این پیام آزاد کرد.
در روایات داریم که او امین پیامبر صلی الله علیه و األه و سلم بود

📘در روایت داریم که پیامبر فرمود:  
أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى أَمِينِي عَلَى نَفْسِي وَ أَهْلِي فَهَذَا أَبُو رَافِعٍ أَمِينِي عَلَى نَفْسِي.
اگر کسی دوست دارد با کسی که مورد اعتماد من است را ببیند این جناب ابی رافع را ببیند

↩️ابی رافع بعد از هجرت امیرالمومنین به کوفه، خانه و کاشانه را فروخت و همراه حضرت به کوفه آمد و فرزند او نیز کاتب مخصوص امیرالمومنین شد.
 
📘مرحوم کلینی در جلد ۷ کافی جریانی از کتابت های عبید الله ابن ابی رافع ذکر کرده است:
 دَخَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع الْمَسْجِدَ فَاسْتَقْبَلَهُ شَابٌّ يَبْكِي وَ حَوْلَهُ قَوْمٌ يُسْكِتُونَهُ فَقَالَ عَلِيٌّ ع مَا أَبْكَاكَ
امیرالمؤمنین علی (ع) وارد مسجد شدند، جوانی را دیدند که گریه می‌کرد و افرادی دور او بودند که سعی می‌کردند او را ساکت کنند. علی (ع) فرمودند: چه چیزی تو را به گریه انداخته است؟ 
فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ شُرَيْحاً قَضَى عَلَيَّ بِقَضِيَّةٍ مَا أَدْرِي مَا هِيَ إِنَّ هَؤُلَاءِ النَّفَرَ خَرَجُوا بِأَبِي مَعَهُمْ فِي السَّفَرِ
جوان گفت: ای امیرالمؤمنین! شریح درباره من حکمی صادر کرده که نمی‌دانم چیست. این گروه با پدرم به سفر رفتند و بازگشتند، اما پدرم بازنگشت.
وَ لَمْ يَرْجِعْ أَبِي فَسَأَلْتُهُمْ عَنْهُ فَقَالُوا مَاتَ
از آنها درباره او پرسیدم، گفتند: او مرده است.
فَسَأَلْتُهُمْ عَنْ مَالِهِ فَقَالُوا مَا تَرَكَ مَالًا فَقَدَّمْتُهُمْ إِلَى شُرَيْحٍ فَاسْتَحْلَفَهُمْ
سپس درباره مالش پرسیدم، گفتند: او مالی به جا نگذاشته است. پس آنها را نزد شریح بردم و او از آنها سوگند گرفت.
وَ قَدْ عَلِمْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنَّ أَبِي خَرَجَ وَ مَعَهُ مَالٌ كَثِيرٌ فَقَالَ لَهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع ارْجِعُوا فَرَجَعُوا وَ الْفَتَى مَعَهُمْ إِلَى شُرَيْحٍ
و من می‌دانم، ای امیرالمؤمنین، که پدرم با مال زیادی از خانه خارج شد. امیرالمؤمنین (ع) به آنها فرمودند: بازگردید. پس آنها همراه جوان نزد شریح بازگشتند.

🌀فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَا شُرَيْحُ كَيْفَ قَضَيْتَ بَيْنَ هَؤُلَاءِ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ادَّعَى هَذَا الْفَتَى عَلَى هَؤُلَاءِ النَّفَرِ أَنَّهُمْ خَرَجُوا فِي سَفَرٍ وَ أَبُوهُ مَعَهُمْ فَرَجَعُوا وَ لَمْ يَرْجِعْ أَبُوهُ
امیرالمؤمنین (ع) به شریح فرمودند: ای شریح! چگونه بین این افراد قضاوت کردی؟ شریح گفت: ای امیرالمؤمنین! این جوان ادعا کرد که این گروه با پدرش به سفر رفتند و بازگشتند، اما پدرش بازنگشت. از آنها درباره او پرسیدم، گفتند: او مرده است. سپس درباره مالش پرسیدم، گفتند: او مالی به جا نگذاشته است. به جوان گفتم: آیا دلیلی بر ادعای خود داری؟ گفت: نه. پس از آنها سوگند گرفتم و آنها سوگند خوردند.
فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع هَيْهَاتَ يَا شُرَيْحُ هَكَذَا تَحْكُمُ فِي مِثْلِ هَذَا فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَكَيْفَ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ اللَّهِ لَأَحْكُمَنَّ فِيهِمْ بِحُكْمٍ مَا حَكَمَ بِهِ خَلْقٌ قَبْلِي إِلَّا دَاوُدُ النَّبِيُّ ع
امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: دور است ای شریح! اینگونه در چنین مواردی قضاوت می‌کنی؟ شریح گفت: ای امیرالمؤمنین! پس چگونه قضاوت کنم؟ امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: به خدا سوگند، من در میان آنها به حکمی قضاوت خواهم کرد که هیچ‌کس قبل از من جز داوود نبی (ع) چنین حکمی نکرده است.
يَا قَنْبَرُ ادْعُ لِي شُرْطَةَ الْخَمِيسِ فَدَعَاهُمْ فَوَكَّلَ بِكُلِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ رَجُلًا مِنَ الشُّرْطَةِ ثُمَّ نَظَرَ إِلَى وُجُوهِهِمْ فَقَالَ مَا ذَا تَقُولُونَ أَ تَقُولُونَ إِنِّي لَا أَعْلَمُ مَا صَنَعْتُمْ بِأَبِي هَذَا الْفَتَى إِنِّي إِذاً لَجَاهِلٌ
ای قنبر! شرطه‌الخمیس (یاران مخصوص حضرت )را برایم فرا بخوان. قنبر آنها را فراخواند و امیرالمؤمنین (ع) به هر یک از آنها یک نفر از شرطه‌ها را گماشت. سپس به چهره‌های آنها نگاه کرد و فرمود: چه می‌گویید؟ آیا می‌گویید من نمی‌دانم شما با پدر این جوان چه کرده‌اید؟ اگر چنین باشد، من نادان هستم.
ثُمَّ قَالَ فَرِّقُوهُمْ وَ غَطُّوا رُءُوسَهُمْ قَالَ فَفُرِّقَ بَيْنَهُمْ وَ أُقِيمَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ إِلَى أُسْطُوَانَةٍ مِنْ أَسَاطِينِ الْمَسْجِدِ وَ رُءُوسُهُمْ مُغَطَّاةٌ بِثِيابِهِمْ
سپس فرمود: آنها را از هم جدا کنید و سرهایشان را بپوشانید. پس آنها را از هم جدا کردند و هر یک را نزد ستونی از ستون‌های مسجد قرار دادند و سرهایشان را با لباس‌هایشان پوشاندند. 
ثُمَّ دَعَا بِعُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ كَاتِبِهِ فَقَالَ هَاتِ صَحِيفَةً وَ دَوَاةً وَ جَلَسَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فِي مَجْلِسِ الْقَضَاءِ وَ جَلَسَ النَّاسُ إِلَيْهِ
سپس عبیدالله بن ابی‌رافع، نویسنده‌اش را فراخواند و فرمود: صحیفه و دوات بیاور. امیرالمؤمنین (ع) در جایگاه قضاوت نشستند و مردم نیز نزد او جمع شدند.
فَقَالَ لَهُمْ إِذَا أَنَا كَبَّرْتُ فَكَبِّرُوا ثُمَّ قَالَ لِلنَّاسِ اخْرُجُوا ثُمَّ دَعَا بِوَاحِدٍ مِنْهُمْ فَأَجْلَسَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ كَشَفَ عَنْ وَجْهِهِ
سپس به آنها فرمود: وقتی من تکبیر گفتم، شما نیز تکبیر بگویید. سپس به مردم گفت: خارج شوید. پس از آن یکی از آنها را فراخواند و او را در مقابل خود نشاند و صورتش را باز کرد.
ثُمَّ قَالَ لِعُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ اكْتُبْ إِقْرَارَهُ وَ مَا يَقُولُ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْهِ بِالسُّؤَالِ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي أَيِّ يَوْمٍ خَرَجْتُمْ مِنْ مَنَازِلِكُمْ وَ أَبُو هَذَا الْفَتَى مَعَكُمْ
سپس به عبیدالله بن ابی‌رافع فرمود: اقرار او و آنچه می‌گوید را بنویس. سپس به او رو کرد و پرسید: در چه روزی از خانه‌هایتان خارج شدید و پدر این جوان با شما بود؟
فَقَالَ الرَّجُلُ فِي يَوْمِ كَذَا وَ كَذَا قَالَ وَ فِي أَيِّ شَهْرٍ قَالَ فِي شَهْرِ كَذَا وَ كَذَا قَالَ فِي أَيِّ سَنَةٍ قَالَ فِي سَنَةِ كَذَا وَ كَذَا
مرد گفت: در روز فلان و فلان. فرمود: در چه ماهی؟ گفت: در ماه فلان. فرمود: در چه سالی؟ گفت: در سال فلان.
قَالَ وَ إِلَى أَيْنَ بَلَغْتُمْ فِي سَفَرِكُمْ حَتَّى مَاتَ أَبُو هَذَا الْفَتَى قَالَ إِلَى مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا فرمود: تا کجا در سفرتان پیش رفتید تا پدر این جوان مرد؟ گفت: تا مکان فلان.
قَالَ وَ فِي مَنْزِلِ مَنْ مَاتَ قَالَ فِي مَنْزِلِ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ قَالَ وَ مَا كَانَ مَرَضُهُ قَالَ كَذَا وَ كَذَا
فرمود: در منزل چه کسی مرد؟ گفت: در منزل فلان بن فلان. فرمود: بیماری‌اش چه بود؟ گفت: فلان بیماری.

🌀قَالَ وَ كَمْ يَوْماً مَرِضَ قَالَ كَذَا وَ كَذَا قَالَ فَفِي أَيِّ يَوْمٍ مَاتَ وَ مَنْ غَسَّلَهُ وَ مَنْ كَفَّنَهُ وَ بِمَا كَفَّنْتُمُوهُ وَ مَنْ صَلَّى عَلَيْهِ وَ مَنْ نَزَلَ قَبْرَهُ
فرمود: چند روز بیمار بود؟ گفت: فلان روز. فرمود: در چه روزی مرد و چه کسی او را غسل داد و چه کسی کفنش کرد و با چه چیزی او را کفن کردید و چه کسی بر او نماز خواند و چه کسی او را در قبر گذاشت؟ 
فَلَمَّا سَأَلَهُ عَنْ جَمِيعِ مَا يُرِيدُ كَبَّرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ كَبَّرَ النَّاسُ جَمِيعاً فَارْتَابَ أُولَئِكَ الْبَاقُونَ وَ لَمْ يَشُكُّوا أَنَّ صَاحِبَهُمْ قَدْ أَقَرَّ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى نَفْسِهِ
وقتی از او همه‌چیز را پرسید، امیرالمؤمنین (ع) تکبیر گفتند و مردم نیز تکبیر گفتند. آن‌هایی که باقی مانده بودند، شک کردند و که هم‌قطارشان به خود و آنها اقرار کرده است……
ثُمَّ قَالَ كَلَّا زَعَمْتُمْ أَنِّي لَا أَعْلَمُ مَا صَنَعْتُمْ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا أَنَا إِلَّا وَاحِدٌ مِنَ الْقَوْمِ وَ لَقَدْ كُنْتُ كَارِهاً لِقَتْلِهِ فَأَقَرَّ
سپس فرمود: هرگز! گمان کردید من نمی‌دانم شما چه کرده‌اید. مرد گفت: ای امیرالمؤمنین! من فقط یکی از این گروه هستم و من از کشتن او بیزار بودم. پس اقرار کرد.
ثُمَّ دَعَا بِوَاحِدٍ بَعْدَ وَاحِدٍ كُلُّهُمْ يُقِرُّ بِالْقَتْلِ وَ أَخْذِ الْمَالِ ثُمَّ رَدَّ الَّذِي كَانَ أَمَرَ بِهِ إِلَى السِّجْنِ فَأَقَرَّ أَيْضاً فَأَلْزَمَهُمُ الْمَالَ وَ الدَّمَ سپس یکی پس از دیگری را فراخواند و همه آنها به قتل و گرفتن مال اقرار کردند. سپس آن‌هایی را که به زندان فرستاده بود، بازگرداند و آنها نیز اقرار کردند. پس مال و خون را بر آنها واجب کرد. 
فَقَالَ شُرَيْحٌ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَيْفَ حَكَمَ دَاوُدُ النَّبِيُّ (
شریح گفت: ای امیرالمؤمنین! داوود نبی (ع) چگونه قضاوت کرد؟!
إِنَّ دَاوُدَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مَرَّ بِغِلْمَةٍ يَلْعَبُونَ وَ يُنَادُونَ بَعْضَهُمْ مَاتَ اَلدِّينُ
داوود نبی (ع) از کنار گروهی از جوانان گذشت که بازی می‌کردند و به یکدیگر می‌گفتند: دین مرده است. 
فَدَعَا مِنْهُمْ غُلاَماً فَقَالَ يَا غُلاَمُ مَا اِسْمُكَ فَقَالَ اِسْمِي مَاتَ اَلدِّينُ
پس یکی از آنها را صدا زد و گفت: ای پسر! نام تو چیست؟ پسر گفت: نام من “مات الدین” (دین مرده) است.
  فَقَالَ لَهُ دَاوُدُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مَنْ سَمَّاكَ بِهَذَا اَلاِسْمِ فَقَالَ أُمِّي
داوود (ع) به او گفت: چه کسی تو را به این نام نامیده است؟ پسر گفت: مادرم.) 
فَانْطَلَقَ إِلَى أُمِّهِ فَقَالَ لَهَا يَا اِمْرَأَةُ مَا اِسْمُ اِبْنِكَ هَذَا فَقَالَتْ – مَاتَ اَلدِّينُ
پس داوود (ع) نزد مادرش رفت و به او گفت: ای زن! نام این پسرت چیست؟ زن گفت: “مات الدین”.
  فَقَالَ لَهَا وَ مَنْ سَمَّاهُ بِهَذَا اَلاِسْمِ قَالَتْ أَبُوهُ داوود (ع) به او گفت: چه کسی او را به این نام نامیده است؟ زن گفت: پدرش.
قَالَ وَ كَيْفَ كَانَ ذَلِكِ قَالَتْ إِنَّ أَبَاهُ خَرَجَ فِي سَفَرٍ لَهُ وَ مَعَهُ قَوْمُهُ وَ هَذَا اَلصَّبِيُّ حَمْلٌ فِي بَطْنِي
داوود (ع) پرسید: چگونه این اتفاق افتاد؟ زن گفت: پدرش به سفر رفت و گروهی همراه او بودند، در حالی که این کودک در شکم من بود.
  فَانْصَرَفَ اَلْقَوْمُ وَ لَمْ يَنْصَرِفْ زَوْجِي فَسَأَلْتُهُمْ عَنْهُ فَقَالُوا مَاتَ
گروه بازگشتند، اما شوهرم بازنگشت. از آنها درباره او پرسیدم، گفتند: او مرده است.
  قُلْتُ فَأَيْنَ مَا تَرَكَ قَالُوا لَمْ يُخَلِّفْ مَالاً گفتم: پس مالش کجاست؟ گفتند: او مالی به جا نگذاشته است.
فَقُلْتُ أَوْصَاكُمْ بِوَصِيَّةٍ فَقَالُوا نَعَمْ زَعَمَ أَنَّكِ حُبْلَى فَمَا وَلَدْتِ مِنْ وَلَدٍ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى فَسَمِّيهِ مَاتَ اَلدِّينُ
گفتم: آیا برای شما وصیتی کرد؟ گفتند: بله، او گمان داشت که تو باردار هستی و اگر فرزندی به دنیا آوردی، چه پسر و چه دختر، او را “مات الدین” بنام
فَسَمَّيْتُهُ فَقَالَ وَ تَعْرِفِينَ اَلْقَوْمَ اَلَّذِينَ كَانُوا خَرَجُوا مَعَ زَوْجِكِ قَالَتْ نَعَمْ
پس من او را به این نام نامیدم. داوود (ع) پرسید: آیا آن گروهی که با شوهرت رفتند را می‌شناسی؟ زن گفت: بله.
   قَالَ فَأَحْيَاءٌ هُمْ أَمْ أَمْوَاتٌ فَقَالَتْ بَلْ أَحْيَاءٌ داوود (ع) پرسید: آیا آنها زنده‌اند یا مرده؟ زن گفت: بلکه زنده‌اند.
.

🌀قَالَ فَانْطَلِقِي بِنَا إِلَيْهِمْ ثُمَّ مَضَى مَعَهَا فَاسْتَخْرَجَهُمْ مِنْ مَنَازِلِهِمْ فَحَكَمَ بَيْنَهُمْ بِهَذَا اَلْحُكْمِ فَثَبَّتَ عَلَيْهِمُ اَلْمَالَ وَ اَلدَّمَ
داوود (ع) گفت: پس با ما نزد آنها برو. سپس همراه او رفت و آنها را از خانه‌هایشان بیرون آورد و بین آنها به این حکم قضاوت کرد و مال و خون را بر آنها ثابت کرد.
ثُمَّ قَالَ لِلْمَرْأَةِ سَمِّي اِبْنَكِ عَاشَ اَلدِّينُ سپس به زن گفت: نام پسرت را “عاش الدین” (دین زنده) بگذار.
و در اینجا بود که حضرت این حکمت را به عبیدالله بن ابی رافع فرمود

*⃣نکته ای در اینجا قابل ذکر است ؛ آنجا که قضاوت ها ناعادلانه و بدون تحقیق باشد ،دین و دینداری می میرد و بالعکس اگر قضاوت درست باشد دین زنده میشود

غفرالله لی و لکم الحمدلله رب العالمین

حکمت سیصد و پانزدهم
error: کپی برداری این محتوا شرعاً جایز نیست.