بسم الله الرحمن الرحیم
شرح حکمتها
۴۰۳/۸/۲۸ . ۱۷جمادی الاولی
💢 حکمت ۲۶۱ 💢
وَقَالَ (عليه السلام) لَمّا بَلَغَهُ إغارَةُ أصْحابِ مُعاوِيَةَ عَلَى الاْنْبارِ، فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ ماشِياً حَتّى أَتَى آلنُّخَيْلَةَ فَأدْرَکَهُ النّاسُ، وَ قالُوا: يا أَميرَالْمُؤمِنينَ نَحْنُ نَکْفيکَهُمْ،
وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ
مَا تَکْفُونَني أَنْفُسَکُمْ، فَکَيْفَ تَکْفُونَني غَيْرَکُمْ؟ إِنْ کَانَتِ آلرَّعَايَا قَبْلي لَتَشْکُو حَيْفَ رُعَاتِهَا، وَ إِنَّني آلْيَوْمَ لأَشْکُو حَيْفَ رَعِيَّتي کَأَنَّني آلْمَقُودُ وَ هُمُ آلقَادَةُ، أَو آلْمَوْزُوعُ وَ هُمُ آلْوَزَعَةُ!
امام (عليه السلام) اين سخن را هنگامى بيان فرمود که خبر حمله اصحاب معاويه به انبار (يکى از شهرهاى شمالى عراق) و غارت کردن آن جا را شنيد. امام (عليه السلام) شخصآ پياده به طرف نخيله (منزلگاهى نزديک کوفه که محل اجتماع لشکر بود) حرکت کرد. مردم خود را به امام (عليه السلام) رساندند و عرض کردند: اى اميرمؤمنان! ما از عهده آنان برمى آييم (و آن ها را سر جاى خود مى نشانيم).
امام (عليه السلام) فرمود:
شما از عهده مشکلات خودتان با من برنمى آييد چگونه مى توانيد مشکل ديگران را از من دفع کنيد. رعاياى پيش از من از ستم فرمانروايانشان شکايت داشتند؛ اما من امروز از ستم رعيتم شکايت دارم. گويى من پيروم و آن ها پيشوا و من محکومم و آن ها حاکم.
💠اِنقضیٰ هذا الفصلُ الغرائب
احادیث غرایب تمام شد و مجدد برگشتیم به ادامه حکمتها.
💠وَ قَالَ (علیه السلام): لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْأَنْبَارِ
اين سخن را هنگامى امام عليه السلام بيان فرمود كه خبر حمله اصحاب معاويه به شهر انبار و غارت كردن آنجا را شنيد.
💠 فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ امام عليه السلام شخصآ پياده به طرف نخيله _منزلگاهى نزديك كوفه كه محل اجتماع لشكر بود_ حركت كرد.
نُخیله [منطقه ای در اطراف کوفه که جنگ نهروان با خوارج بود]
در منطقه ای که پادگان نظامی ، انبار اسلحه ، و محل آموزش نظامی بود مردم آنجا اطراف حضرت را گرفتند.
💠 وَ أَدْرَكَهُ النَّاسُ وَقَالُوا يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ
مردم خود را به امام عليه السلام رساندند و عرض كردند: اى اميرمؤمنان ما از عهده آنان برمى آييم و آنها را سر جاى خود مى نشانيم.حال که دشمن سر درآورده حساب آنان را می رسیم. خیالتان راحت باشد.
💠فَقَالَ (علیه السلام) مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ، فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ؟
امام عليه السلام فرمود: شما از عهده مشكلات خود برنمى آييد چگونه مى توانيد مشكل ديگران را از من دفع كنيد (شما لشکری هستید که خود نیازمند اصلاح و سر به راه شدن هستید، چگونه میتوانید دیگران را به راه راست برگردانید)
والله شما هنوز خیال مرا از خودتان راحت نکردید ، از خود شما هنوز دل نگرانم.
چطور میتوانید شر دیگران را دفع کنید.
شما خود هنوز سربراه نشده سخن مرا گوش نمی دهید.
چگونه انتظار داشته باشم که شما حلال مشکل باشید. در حالیکه شما سبب درد من هستید.
درد با درد مداوا نمیشود.
به شما نمیتوان اتکا کرد.
[شبیه این جملات در خطبه ۲۷ ]
💠 إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا،
رعاياى پيش از من از ستم فرمانروايانشان شكايت داشتند؛
همیشه به این منوال بوده که رعیت از دست ظلم حاکمان فریادشان بلند است و از حاکم جامعه گلایه دارند.
💠وَ إِنَّنِي الْيَوْمَ لَأَشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي
اما من امروز از ستم رعيتم شكايت دارم.
امروز که حکومت بدست من افتاده حاکم از دست مردم شکایت دارد.
من شکایت مردم دارم از ظلمی که در حق من روا میدارند.
با رعایت عدالت ما ، شما سوء استفاده میکنید.
💠 كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ، أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ
گويى من پيروم و آنها پيشوا و من محكومم وآنها حاكم.
برعکس شده ، مانند این می ماند که آنان پیشوا هستند و من پیرو آنها.
گویا من باید حرف شما را بشنوم و مردم حاکم باشند.
مانند اینکه، حکم بر علیه من صادر شده و من محکوم هستم در حالیکه باید من امر کنم و شما اطاعت و فرمانبردار باشید.
عدالت علی کار را بجایی رسانده که شما به علی ظلم می کنید.
⏪ لفظ وَزَعَة جمع «وازِع» از ماده «وَزْع» (بر وزن نزع) مفهومش اينست كه لشکریان را نگاه دارند تا آخرين نفرات به آنها ملحق شوند و از پراكندگى آنها جلوگيرى نمايند. از آنجا كه اين كار به وسيله شخص حاكم و فرمانده انجام مى گيرد، واژه «وازع» به معناى حاكم و فرمانده استعمال شده است.
💠[قال الرضی: فَلَمّا قالَ عليه السلام هذَا الْقَوْلَ، في كَلامٍ طَويلٍ قَدْ ذَكَرْنا مُختارَهُ فِي جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَيْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ
هنگامى كه امام عليه السلام اين سخن را در ضمن يك گفتار طولانى ـ كه قسمت برگزيدهاى از آن ضمن خطبه ها گذشت ـ بيان كرد، دو نفر از يارانش جلو آمدند.
💠 فَقالَ أَحَدَهُما: إنّي لا أمْلِکُ إلّا نَفْسي وَأخي فَمُرْ بِأَمْرِکَ يا أمِيرَالْمُؤمِنينَ نُنْقَدْ لَهُ يكى از آنها عرض كرد: من جز اختيار خودم وبرادرم را ندارم. امر فرما تا اطاعت كنيم.
💠 فَقالَ عليه السلام: وَأَيْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِيدُ؟
امام عليه السلام فرمود: شما دو نفر در برابر آنچه من مى خواهم _كه بسيج يك سپاه است_ چه كارى مى توانيد انجام دهيد؟
⏪ لفظ غارات:
غارات به سلسله حملات چریکی، پارتیزانی و نامنظم سپاهیان معاویة بن ابیسفیان به مناطق تحت حکومت امام علی(ع) گفته میشود که در آن به قتل و غارت مردم و طرفداران امام علی(ع) پرداختند. وظیفه دشمنان ایجاد آشوب و ترس در حکومت امیرالمومنین و وارد کردن خسارات مالی و جانی به مردم بوده است به نحوی که خسارت بزنند و فرار کنند،
تا بیشترین ضربه را وارد کنند و کمترین خسارت بر آنها وارد شود.
این حملهها در فاصله زمانی جنگ نهروان تا شهادت امام علی(ع) و حتی بعد از آن، اتفاق افتاد.
📕کتاب الغارات نوشته ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی (متوفای ۲۸۳ق) مربوط به همین حملات است.
⏪ ماجرای حمله به الانبار:
در مورد این ماجرا روایات مختلفی از افراد مختلفی در تاریخ موجود است که علامه شوشتری بسیاری از آنها را نقل کرده است. الغارات ج۲ ص ۳۲۶:
أَنَّ سُفْيَانَ بْنَ عَوْفٍ لَمَّا أَغَارَ عَلَى الْأَنْبَارِ قَدِمَ عِلْجٌ _غیر مسلمانهای منطقه_ مِنْ أَهْلِهَا عَلَى عَلِيٍّ ع فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ
سفیان بن عوف چون بر انبار حمله کرد، یکی از عجمان انبار نزد علی علیه السلام آمد و او را از واقعه آگاه کرد.
فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَقَالَ: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَخَاكُمُ الْبَكْرِيَّ قَدْ أُصِيبَ بِالْأَنْبَارِ وَ هُوَ مُعْتَزٌّ لَا يَخَافُ مَا كَانَ
علی علیه السلام بر منبر رفت و گفت: ای مردم برادر بکری شما در انبار کشته شده و او مردی صاحب عزت بود که از هیچ پیشامدی بیم نداشت.
فَاخْتَارَ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَلَى الدُّنْيَا فَانْتَدِبُوا إِلَيْهِمْ حَتَّى تُلَاقُوهُمْ
آنچه را که خدایی بود بر این دنیای فانی برگزید. برای انتقام مهیا شوید و به سوی دشمن بشتابید تا با آنان رویارو شوید. فَإِنْ أَصَبْتُمْ مِنْهُمْ طَرَفاً أَنْكَلْتُمُوهُمْ عَنِ الْعِرَاقِ أَبَداً مَا بَقُوا
اگر بر آنان پیروز شوید تا ابد آنان را از عراق رانده اید.
ثُمَّ سَكَتَ عَنْهُمْ رَجَاءَ أَنْ يُجِيبُوهُ أَوْ يَتَكَلَّمُوا أَوْ يَتَكَلَّمَ مُتَكَلِّمٌ مِنْهُمْ بِخَيْرٍ فَلَمْ يَنْبِسْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بِكَلِمَةٍ
سپس لب فرو بست به این امید که پاسخش گویند، یا حرفی بر زبان آورند یا کسی سخنی گوید که از آن بوی خیری آید ولی هیچ کس هیچ نگفت.
فَلَمَّا رَأَى صَمْتَهُمْ عَلَى مَا فِي أَنْفُسِهِمْ نَزَلَ فَخَرَجَ يَمْشِي رَاجِلًا حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ وَ النَّاسُ يَمْشُونَ خَلْفَهُ
چون سکوت آنان را مشاهده کرد و دانست که در دلشان چه می گذرد، از منبر فرود آمد و پیاده به سوی نخیله در حرکت آمد و مردم از پی او می رفتند.
حَتَّى أَحَاطَ بِهِ قَوْمٌ مِنْ أَشْرَافِهِمْ فَقَالُوا ارْجِعْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَ
در این حال جمعی از بزرگانشان گرد او حلقه زدند و گفتند: یا امیر المؤمنین بازگرد و ما تورا یاری می کنیم و تو را کفایت می کنیم.
فَقَالَ: «مَا تَكْفُونَنِي وَ لَا تَكْفُونَ أَنْفُسَكُمْ علی علیه السلام فرمود: شما در کار خود مانده اید چه رسد به انجام کار من.
فَلَمْ يَزَالُوا بِهِ حَتَّى صَرَفُوهُ إِلَى مَنْزِلِهِ فَرَجَعَ وَ هُوَ وَاجِمٌ كَئِيبٌ
و آنان اصرار می کردند تا او را به سرایش بازگردانند.
(علی علیه السلام اندوهگین و آزرده خاطر بازگردید.)
امیرالمومنین یکی از بزرگان کوفه را با ۸هزار نیرو به دنبال یاران معاویه فرستاد و آنان را از عراق بیرون کردند و برگشتند.
فَلَبِثَ عَلِيٌّ ع تُرَى فِيهِ الْكَآبَةُ وَ الْحُزْنُ حَتَّى قَدِمَ عَلَيْهِ سَعِيدُ بْنُ قَيْسٍ
گوید: علی علیه السلام همچنان اندوهگین ماند تا سعید بن قیس
_فرمانده ای که حضرت او را به تعقیب دشمن فرستاده بود_ بازآمد.
فَكَتَبَ كِتَاباً وَ كَانَ فِي تِلْكَ الْأَيَّامِ عَلِيلًا فَلَمْ يُطِقْ عَلَى الْقِيَامِ فِي النَّاسِ بِكُلِّ مَا أَرَادَ مِنَ الْقَوْلِ
علی علیه السلام نامه ای نوشت و او در این روزها بیمار بود و نمی توانست بایستد تا هر چه می خواهد برای مردم بگوید. فَجَلَسَ بِبَابِ السُّدَّةِ الَّتِي تَصِلُ إِلَى الْمَسْجِدِ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ
از این رو بردرِ مسجد کوفه که به آن باب السدّه می گفتند نشست. حسن و حسین علیهما السلام و عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب هم در کنار او بودند.
فَدَعَا سَعْداً مَوْلَاهُ فَدَفَعَ الْكِتَابَ إِلَيْهِ فَأَمَرَهُ أَنْ يَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ
سعد را که غلام آزاد کرده او بود، فراخواند و نامه را به او داد که برای مردم بخواند. فَقَامَ سَعْدٌ بِحَيْثُ يَسْمَعُ عَلِيٌّ قِرَاءَتَهُ وَ مَا يَرُدُّ عَلَيْهِ النَّاسُ
سعد بر خاست و به گونه ای که علی علیه السلام بشنود که چه می خواند و مردم چه جوابش می دهند، به خواندن پرداخت.
ثُمَّ قَرَأَ الْكِتَابَ
(و آن نامه چنین بود)
💠 «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ إِلَى مَنْ قُرِئَ عَلَيْهِ كِتَابِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ
از بنده خدا به هر کس از مسلمانان که این نامه بر او خوانده شود. سلام بر شما باد .
أَمَّا بَعْدُ فَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ لَا شَرِيكَ لِلَّهِ الْأَحَدِ الْقَيُّومِ وَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ السَّلَامُ عَلَيْهِ فِي الْعَالَمِينَ.
اما بعد، سپس سپاس و ستایش برای پروردگار جهانیان و سلام بر پیامبران. خداوند قیّوم را شریکی نیست و درود خدا بر محمد و سلام بر او باد در همه عالمها.
أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ عَاتَبْتُكُمْ فِي رُشْدِكُمْ حَتَّى سَئِمْتُ أَرْجَعْتُمُونِي بِالْهُزْءِ مِنْ قَوْلِكُمْ حَتَّى بَرِمْتُ بِهُزْءٍ مِنَ الْقَوْلِ
اما بعد ای مردم، هر بار که شما را سرزنش کردم که از جاده هدایت منحرف شده اید شما با سخنی آمیخته به مزاح و مسخره پاسخم دادید به گونه ای که از شما ملول و دلتنگ شدم.
وَ لَوْ وَجَدْتُ بُدّاً مِنْ خِطَابِكُمْ وَ الْعِتَابِ إِلَيْكُمْ مَا فَعَلْتُ
اگر چاره ای می یافتم که لب فروبندم و شما را مورد خطاب و عتاب خود قرار ندهم، هرگز سخنی نمی گفتم.
وَ هَذَا كِتَابِي يُقْرَأُ عَلَيْكُمْ فَرُدُّوا خَيْراً وَ افْعَلُوهُ وَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَفْعَلُوا فَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ
اینک این نامه من است که بر شما خوانده می شود، نیک بدان پاسخ دهید و به آن عمل کنید. هر چند گمان نمیکنم به آن عمل کنید. پس از خدا یاری می جویم.
و بعد حضرت خطبه ۲۷ که خطبه جهادیه است را بیان فرمودند:
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّة
⏪پاسخ حضرت به سخنان آتشین :
ثُمَّ قَالَ: فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الْأَزْدِ يُقَالُ لَهُ: حَبِيبُ بْنُ عَفِيفٍ آخِذاً بِيَدِ ابْنِ أَخٍ [لَهُ]يُقَالُ لَهُ: عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَفِيفٍ،
مردی از قبیله ازد که جندب بن عفیف نام داشت، دست پسر برادر خود عبد الرحمن بن عبد اللّه بن عفیف را گرفت
فاَقبلَ یَمشی حتّی اِستَقبَلَ امیرالمومنین علیه السلام
و او را نزد علی علیه السلام به باب السُدّه آورد
ثُمَّ جَثَا عَلَى رُكْبَتَيْهِ وَ قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، هَا أَنَا ذَا لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَ أَخِي فَمُرْنَا بِأَمْرِكَ
سپس بر دو زانو نشست و گفت: ای امیر المؤمنین، این منم که جز مالک خود و برادرم نیستم، ما را فرمان ده تا هر چه گویی آن را به جای آریم،
فَوَ اللَّهِ لَنُنْفِذَنَّ لَهُ وَ لَوْ حَالَ دُونَ ذَلِكَ شَوْكُ الْهَرَاسِ وَ جَمْرُ الْغَضَا حَتَّى نُنْفِذَ أَمْرَكَ أَوْ نَمُوتَ دُونَهُ!
اگر چه میان ما و مقصد ما، خار درخت هراس و اخگر درخت غضا باشد یا در این راه می میریم یا فرمان تو را اجرا می کنیم.
فَدَعَا لَهُمَا بِخَيْرٍ وَ قَالَ لَهُمَا: أَيْنَ تَبْلُغَانِ بَارَكَ اللَّهُ عَلَيْكُمَا مِمَّا نُرِيدُ.
علی در حق آنان دعا کرد و گفت شما دو تن چگونه می توانید نیاز ما برآورید؟!
خدا به نیت شما برکت دهد.
⏪امیرالمومنین به حارث همدانی فرمود به مردم اعلام کند که هر کسی میخواهد در رکاب امیرالمومنین بجنگد فردا در میدان حاضر باشد.
فَأَصْبَحَ بِالرَّحْبَةِ نَحْوٌ مِنْ ثَلَاثِمِائَةٍ، فَلَمَّا عَرَضَهُمْ قَالَ: لَوْ كَانُوا أَلْفاً كَانَ لِي فِيهِمْ رَأْيٌ.
فردای آن روز نزدیک به سیصد تن در رحبه گرد آمدند. علی علیه السلام آنان را نظاره کرد و سپس گفت: اگر هزار تن بودند، درباره آنها نظری می داشتم.
قَالَ: وَ أَتَاهُ قَوْمٌ يَعْتَذِرُونَ وَ تَخَلَّفَ آخَرُونَ
جمعی آمدند و پوزش خواستند و جمعی در خانه ماندند..
قَالَ: وَ مَكَثَ عَلَيْهِ السَّلَامُ أَيَّاماً بَادِياً حُزْنُهُ، شَدِيدَ الْكَآبَةِ، ثُمَّ إِنَّهُ نَادَى فِي النَّاسِ فَاجْتَمَعُوا، فَقَامَ خَطِيباً فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ:
علی علیه السلام چند روزی همچنان درنگ کرد، نشان غمی جانکاه بر چهره اش هویدا بود. سپس فرمان داد که ندا دهند تا مردم گرد آیند. علی علیه السلام برخاست که سخن گوید.
⏪امیرالمومنین فرمود ای مردم تعداد مردم شهر شما از تعداد قبایلی که به پیامبر پیوستند و از او طرفداری کردند بیشتر است. ولی یاران پیامبر با تعداد اندک ماندند و یاری کردند ولی شما عذرخواهی کردید و نیامدید…
فقامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ آدَمُ طُوَالٌ فَقَالَ: مَا أَنْتَ كَمُحَمَّدٍ، وَ لَا نَحْنُ كَأُولَئِكَ الَّذِينَ ذَكَرْتَ، فَلَا تُكَلِّفْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ.
مردی بلند قامت و گندمگون بر خاست و گفت: نه تو محمد هستی و نه ما آن مردم که یاد کردی. پس ما را به فزونتر از طاقتمان مکلّف مکن!
فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: اخْسَأْ [أَحْسِنْ] مُسْتَمِعاً تُحْسِنْ إِجَابَةً،
علی علیه السلام فرمود: اول درست گوش بده تا بتوانی به درستی پاسخ دهی! ثَكِلَتْكُمُ الثَّوَاكِلُ مَا تَزِيدُونِّي إِلَّا غَمّاً
زنان فرزند مرده برایتان زاری کنند. جز بر اندوه من نیفزایید.
هَلْ أَخْبَرْتُكُمْ أَنِّي مِثْلُ مُحَمَّدٍ! أَوْ أَنَّكُمْ مِثْلُ أَنْصَارِهِ! وَ إِنَّمَا ضَرَبْتُ لَكُمْ مَثَلًا، وَ أَنَا كُنْتُ أَرْجُو أَنْ تَأَسَّوْا بِهِمْ.
آیا گفتم که من محمد هستم و شما انصار هستید؟!
این مثلی بود که زدم و امیدم آن بود که به آن مردم تأسی کنید.
فَقَامَ رَجُلٌ فَقَالَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ: اسْتَبَانَ فَقْدُ الْأَشْتَرِ عَلَى أَهْلِ الْعِرَاقِ، أَنْ لَوْ كَانَ حَيّاً لَقَلَّ اللَّغَطُ، وَ لَعَلِمَ كُلُّ امْرِئٍ مَا يَقُولُ مردی بر خاست و با صدای بلند فریاد زد: امروز برای مردم عراق زیان فقدان اشتر آشکار شده. گواهی می دهم که اگر اشتر زنده بود مردم این گونه جنجال نمی کردند و هر کس می دانست که چه بگوید.
فَقَالَ لَهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ: هَبَلَتْكُمُ الْهَوَابِلُ، لَأَنَا أَوْجَبُ عَلَيْكُمْ حَقّاً مِنَ الْأَشْتَرِ،
علی علیه السلام فرمود: مادرانتان در عزایتان بگریند، حق من بر شما واجب تر از حق اشتر است.
وَ هَلْ لِلْأَشْتَرِ عَلَيْكُمْ مِنَ الْحَقِّ إِلَّا حَقُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ؟!
آیا اشتر جز حق مسلمانی و هم کیشی حق دیگری بر شما داشت؟
وَ غَضِبَ فَنَزَلَ
پس خشمگین شد و فرود آمد.
❌دومشکل بزرگ در لشکر حضرت بود.
1⃣ درد دیگر مسلمانان را درد خود نمی دانستند.
حضرت می فرماید شما نمیتوانید مشکل خود را حل کنید.
اگرچه کوفه در امنیت قرار داشت. حضرت می فرماید جامعه اسلامی پیکر واحدی است که همه به هم مربوط اند و باید برای هم تلاش کنند. ولی متاسفانه مردم کوفه حرکت نمیکردند چون خطر متوجه الانبار بود نه کوفه.
2⃣ حرف شنوی از حاکم جامعه نداشتند.
حضرت میفرماید شما فرمان من را اطاعت نمى كنيد. گويا دشمن، اين را احساس كرده و بى مهابا به سرزمين شما حمله مى كند. مى داند كه شما مرد جنگ و دفاع از آبرو و حيثيت و سرزمينتان نيستيد وهمين امر سبب جسارت او شده است.
اين سخن شبيه مطلبى است كه در خطبه ۱۲۱ وارد شده كه امام عليه السلام مى فرمايد :
أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِكُمْ وَأَنْتُمْ دَائِي كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَة؛
من مى خواهم به وسيله شما دردم را درمان كنم در حالى كه خودتان درد من هستيد.
اللهم اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره
بسم الله الرحمن الرحیم
شرح حکمتها
۴۰۳/۸/۲۸ . ۱۷جمادی الاولی
💢 حکمت ۲۶۱ 💢
وَقَالَ (عليه السلام) لَمّا بَلَغَهُ إغارَةُ أصْحابِ مُعاوِيَةَ عَلَى الاْنْبارِ، فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ ماشِياً حَتّى أَتَى آلنُّخَيْلَةَ فَأدْرَکَهُ النّاسُ، وَ قالُوا: يا أَميرَالْمُؤمِنينَ نَحْنُ نَکْفيکَهُمْ،
وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ
مَا تَکْفُونَني أَنْفُسَکُمْ، فَکَيْفَ تَکْفُونَني غَيْرَکُمْ؟ إِنْ کَانَتِ آلرَّعَايَا قَبْلي لَتَشْکُو حَيْفَ رُعَاتِهَا، وَ إِنَّني آلْيَوْمَ لأَشْکُو حَيْفَ رَعِيَّتي کَأَنَّني آلْمَقُودُ وَ هُمُ آلقَادَةُ، أَو آلْمَوْزُوعُ وَ هُمُ آلْوَزَعَةُ!
امام (عليه السلام) اين سخن را هنگامى بيان فرمود که خبر حمله اصحاب معاويه به انبار (يکى از شهرهاى شمالى عراق) و غارت کردن آن جا را شنيد. امام (عليه السلام) شخصآ پياده به طرف نخيله (منزلگاهى نزديک کوفه که محل اجتماع لشکر بود) حرکت کرد. مردم خود را به امام (عليه السلام) رساندند و عرض کردند: اى اميرمؤمنان! ما از عهده آنان برمى آييم (و آن ها را سر جاى خود مى نشانيم).
امام (عليه السلام) فرمود:
شما از عهده مشکلات خودتان با من برنمى آييد چگونه مى توانيد مشکل ديگران را از من دفع کنيد. رعاياى پيش از من از ستم فرمانروايانشان شکايت داشتند؛ اما من امروز از ستم رعيتم شکايت دارم. گويى من پيروم و آن ها پيشوا و من محکومم و آن ها حاکم.
💠اِنقضیٰ هذا الفصلُ الغرائب
احادیث غرایب تمام شد و مجدد برگشتیم به ادامه حکمتها.
💠وَ قَالَ (علیه السلام): لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْأَنْبَارِ
اين سخن را هنگامى امام عليه السلام بيان فرمود كه خبر حمله اصحاب معاويه به شهر انبار و غارت كردن آنجا را شنيد.
💠 فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ امام عليه السلام شخصآ پياده به طرف نخيله _منزلگاهى نزديك كوفه كه محل اجتماع لشكر بود_ حركت كرد.
نُخیله [منطقه ای در اطراف کوفه که جنگ نهروان با خوارج بود]
در منطقه ای که پادگان نظامی ، انبار اسلحه ، و محل آموزش نظامی بود مردم آنجا اطراف حضرت را گرفتند.
💠 وَ أَدْرَكَهُ النَّاسُ وَقَالُوا يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ
مردم خود را به امام عليه السلام رساندند و عرض كردند: اى اميرمؤمنان ما از عهده آنان برمى آييم و آنها را سر جاى خود مى نشانيم.حال که دشمن سر درآورده حساب آنان را می رسیم. خیالتان راحت باشد.
💠فَقَالَ (علیه السلام) مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ، فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ؟
امام عليه السلام فرمود: شما از عهده مشكلات خود برنمى آييد چگونه مى توانيد مشكل ديگران را از من دفع كنيد (شما لشکری هستید که خود نیازمند اصلاح و سر به راه شدن هستید، چگونه میتوانید دیگران را به راه راست برگردانید)
والله شما هنوز خیال مرا از خودتان راحت نکردید ، از خود شما هنوز دل نگرانم.
چطور میتوانید شر دیگران را دفع کنید.
شما خود هنوز سربراه نشده سخن مرا گوش نمی دهید.
چگونه انتظار داشته باشم که شما حلال مشکل باشید. در حالیکه شما سبب درد من هستید.
درد با درد مداوا نمیشود.
به شما نمیتوان اتکا کرد.
[شبیه این جملات در خطبه ۲۷ ]
💠 إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا،
رعاياى پيش از من از ستم فرمانروايانشان شكايت داشتند؛
همیشه به این منوال بوده که رعیت از دست ظلم حاکمان فریادشان بلند است و از حاکم جامعه گلایه دارند.
💠وَ إِنَّنِي الْيَوْمَ لَأَشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي
اما من امروز از ستم رعيتم شكايت دارم.
امروز که حکومت بدست من افتاده حاکم از دست مردم شکایت دارد.
من شکایت مردم دارم از ظلمی که در حق من روا میدارند.
با رعایت عدالت ما ، شما سوء استفاده میکنید.
💠 كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ، أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ
گويى من پيروم و آنها پيشوا و من محكومم وآنها حاكم.
برعکس شده ، مانند این می ماند که آنان پیشوا هستند و من پیرو آنها.
گویا من باید حرف شما را بشنوم و مردم حاکم باشند.
مانند اینکه، حکم بر علیه من صادر شده و من محکوم هستم در حالیکه باید من امر کنم و شما اطاعت و فرمانبردار باشید.
عدالت علی کار را بجایی رسانده که شما به علی ظلم می کنید.
⏪ لفظ وَزَعَة جمع «وازِع» از ماده «وَزْع» (بر وزن نزع) مفهومش اينست كه لشکریان را نگاه دارند تا آخرين نفرات به آنها ملحق شوند و از پراكندگى آنها جلوگيرى نمايند. از آنجا كه اين كار به وسيله شخص حاكم و فرمانده انجام مى گيرد، واژه «وازع» به معناى حاكم و فرمانده استعمال شده است.
💠[قال الرضی: فَلَمّا قالَ عليه السلام هذَا الْقَوْلَ، في كَلامٍ طَويلٍ قَدْ ذَكَرْنا مُختارَهُ فِي جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَيْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ
هنگامى كه امام عليه السلام اين سخن را در ضمن يك گفتار طولانى ـ كه قسمت برگزيدهاى از آن ضمن خطبه ها گذشت ـ بيان كرد، دو نفر از يارانش جلو آمدند.
💠 فَقالَ أَحَدَهُما: إنّي لا أمْلِکُ إلّا نَفْسي وَأخي فَمُرْ بِأَمْرِکَ يا أمِيرَالْمُؤمِنينَ نُنْقَدْ لَهُ يكى از آنها عرض كرد: من جز اختيار خودم وبرادرم را ندارم. امر فرما تا اطاعت كنيم.
💠 فَقالَ عليه السلام: وَأَيْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِيدُ؟
امام عليه السلام فرمود: شما دو نفر در برابر آنچه من مى خواهم _كه بسيج يك سپاه است_ چه كارى مى توانيد انجام دهيد؟
⏪ لفظ غارات:
غارات به سلسله حملات چریکی، پارتیزانی و نامنظم سپاهیان معاویة بن ابیسفیان به مناطق تحت حکومت امام علی(ع) گفته میشود که در آن به قتل و غارت مردم و طرفداران امام علی(ع) پرداختند. وظیفه دشمنان ایجاد آشوب و ترس در حکومت امیرالمومنین و وارد کردن خسارات مالی و جانی به مردم بوده است به نحوی که خسارت بزنند و فرار کنند،
تا بیشترین ضربه را وارد کنند و کمترین خسارت بر آنها وارد شود.
این حملهها در فاصله زمانی جنگ نهروان تا شهادت امام علی(ع) و حتی بعد از آن، اتفاق افتاد.
📕کتاب الغارات نوشته ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی (متوفای ۲۸۳ق) مربوط به همین حملات است.
⏪ ماجرای حمله به الانبار:
در مورد این ماجرا روایات مختلفی از افراد مختلفی در تاریخ موجود است که علامه شوشتری بسیاری از آنها را نقل کرده است. الغارات ج۲ ص ۳۲۶:
أَنَّ سُفْيَانَ بْنَ عَوْفٍ لَمَّا أَغَارَ عَلَى الْأَنْبَارِ قَدِمَ عِلْجٌ _غیر مسلمانهای منطقه_ مِنْ أَهْلِهَا عَلَى عَلِيٍّ ع فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ
سفیان بن عوف چون بر انبار حمله کرد، یکی از عجمان انبار نزد علی علیه السلام آمد و او را از واقعه آگاه کرد.
فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَقَالَ: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَخَاكُمُ الْبَكْرِيَّ قَدْ أُصِيبَ بِالْأَنْبَارِ وَ هُوَ مُعْتَزٌّ لَا يَخَافُ مَا كَانَ
علی علیه السلام بر منبر رفت و گفت: ای مردم برادر بکری شما در انبار کشته شده و او مردی صاحب عزت بود که از هیچ پیشامدی بیم نداشت.
فَاخْتَارَ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَلَى الدُّنْيَا فَانْتَدِبُوا إِلَيْهِمْ حَتَّى تُلَاقُوهُمْ
آنچه را که خدایی بود بر این دنیای فانی برگزید. برای انتقام مهیا شوید و به سوی دشمن بشتابید تا با آنان رویارو شوید. فَإِنْ أَصَبْتُمْ مِنْهُمْ طَرَفاً أَنْكَلْتُمُوهُمْ عَنِ الْعِرَاقِ أَبَداً مَا بَقُوا
اگر بر آنان پیروز شوید تا ابد آنان را از عراق رانده اید.
ثُمَّ سَكَتَ عَنْهُمْ رَجَاءَ أَنْ يُجِيبُوهُ أَوْ يَتَكَلَّمُوا أَوْ يَتَكَلَّمَ مُتَكَلِّمٌ مِنْهُمْ بِخَيْرٍ فَلَمْ يَنْبِسْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بِكَلِمَةٍ
سپس لب فرو بست به این امید که پاسخش گویند، یا حرفی بر زبان آورند یا کسی سخنی گوید که از آن بوی خیری آید ولی هیچ کس هیچ نگفت.
فَلَمَّا رَأَى صَمْتَهُمْ عَلَى مَا فِي أَنْفُسِهِمْ نَزَلَ فَخَرَجَ يَمْشِي رَاجِلًا حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ وَ النَّاسُ يَمْشُونَ خَلْفَهُ
چون سکوت آنان را مشاهده کرد و دانست که در دلشان چه می گذرد، از منبر فرود آمد و پیاده به سوی نخیله در حرکت آمد و مردم از پی او می رفتند.
حَتَّى أَحَاطَ بِهِ قَوْمٌ مِنْ أَشْرَافِهِمْ فَقَالُوا ارْجِعْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَ
در این حال جمعی از بزرگانشان گرد او حلقه زدند و گفتند: یا امیر المؤمنین بازگرد و ما تورا یاری می کنیم و تو را کفایت می کنیم.
فَقَالَ: «مَا تَكْفُونَنِي وَ لَا تَكْفُونَ أَنْفُسَكُمْ علی علیه السلام فرمود: شما در کار خود مانده اید چه رسد به انجام کار من.
فَلَمْ يَزَالُوا بِهِ حَتَّى صَرَفُوهُ إِلَى مَنْزِلِهِ فَرَجَعَ وَ هُوَ وَاجِمٌ كَئِيبٌ
و آنان اصرار می کردند تا او را به سرایش بازگردانند.
(علی علیه السلام اندوهگین و آزرده خاطر بازگردید.)
امیرالمومنین یکی از بزرگان کوفه را با ۸هزار نیرو به دنبال یاران معاویه فرستاد و آنان را از عراق بیرون کردند و برگشتند.
فَلَبِثَ عَلِيٌّ ع تُرَى فِيهِ الْكَآبَةُ وَ الْحُزْنُ حَتَّى قَدِمَ عَلَيْهِ سَعِيدُ بْنُ قَيْسٍ
گوید: علی علیه السلام همچنان اندوهگین ماند تا سعید بن قیس
_فرمانده ای که حضرت او را به تعقیب دشمن فرستاده بود_ بازآمد.
فَكَتَبَ كِتَاباً وَ كَانَ فِي تِلْكَ الْأَيَّامِ عَلِيلًا فَلَمْ يُطِقْ عَلَى الْقِيَامِ فِي النَّاسِ بِكُلِّ مَا أَرَادَ مِنَ الْقَوْلِ
علی علیه السلام نامه ای نوشت و او در این روزها بیمار بود و نمی توانست بایستد تا هر چه می خواهد برای مردم بگوید. فَجَلَسَ بِبَابِ السُّدَّةِ الَّتِي تَصِلُ إِلَى الْمَسْجِدِ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ
از این رو بردرِ مسجد کوفه که به آن باب السدّه می گفتند نشست. حسن و حسین علیهما السلام و عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب هم در کنار او بودند.
فَدَعَا سَعْداً مَوْلَاهُ فَدَفَعَ الْكِتَابَ إِلَيْهِ فَأَمَرَهُ أَنْ يَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ
سعد را که غلام آزاد کرده او بود، فراخواند و نامه را به او داد که برای مردم بخواند. فَقَامَ سَعْدٌ بِحَيْثُ يَسْمَعُ عَلِيٌّ قِرَاءَتَهُ وَ مَا يَرُدُّ عَلَيْهِ النَّاسُ
سعد بر خاست و به گونه ای که علی علیه السلام بشنود که چه می خواند و مردم چه جوابش می دهند، به خواندن پرداخت.
ثُمَّ قَرَأَ الْكِتَابَ
(و آن نامه چنین بود)
💠 «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ إِلَى مَنْ قُرِئَ عَلَيْهِ كِتَابِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ
از بنده خدا به هر کس از مسلمانان که این نامه بر او خوانده شود. سلام بر شما باد .
أَمَّا بَعْدُ فَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ لَا شَرِيكَ لِلَّهِ الْأَحَدِ الْقَيُّومِ وَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ السَّلَامُ عَلَيْهِ فِي الْعَالَمِينَ.
اما بعد، سپس سپاس و ستایش برای پروردگار جهانیان و سلام بر پیامبران. خداوند قیّوم را شریکی نیست و درود خدا بر محمد و سلام بر او باد در همه عالمها.
أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ عَاتَبْتُكُمْ فِي رُشْدِكُمْ حَتَّى سَئِمْتُ أَرْجَعْتُمُونِي بِالْهُزْءِ مِنْ قَوْلِكُمْ حَتَّى بَرِمْتُ بِهُزْءٍ مِنَ الْقَوْلِ
اما بعد ای مردم، هر بار که شما را سرزنش کردم که از جاده هدایت منحرف شده اید شما با سخنی آمیخته به مزاح و مسخره پاسخم دادید به گونه ای که از شما ملول و دلتنگ شدم.
وَ لَوْ وَجَدْتُ بُدّاً مِنْ خِطَابِكُمْ وَ الْعِتَابِ إِلَيْكُمْ مَا فَعَلْتُ
اگر چاره ای می یافتم که لب فروبندم و شما را مورد خطاب و عتاب خود قرار ندهم، هرگز سخنی نمی گفتم.
وَ هَذَا كِتَابِي يُقْرَأُ عَلَيْكُمْ فَرُدُّوا خَيْراً وَ افْعَلُوهُ وَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَفْعَلُوا فَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ
اینک این نامه من است که بر شما خوانده می شود، نیک بدان پاسخ دهید و به آن عمل کنید. هر چند گمان نمیکنم به آن عمل کنید. پس از خدا یاری می جویم.
و بعد حضرت خطبه ۲۷ که خطبه جهادیه است را بیان فرمودند:
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّة
⏪پاسخ حضرت به سخنان آتشین :
ثُمَّ قَالَ: فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الْأَزْدِ يُقَالُ لَهُ: حَبِيبُ بْنُ عَفِيفٍ آخِذاً بِيَدِ ابْنِ أَخٍ [لَهُ]يُقَالُ لَهُ: عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَفِيفٍ،
مردی از قبیله ازد که جندب بن عفیف نام داشت، دست پسر برادر خود عبد الرحمن بن عبد اللّه بن عفیف را گرفت
فاَقبلَ یَمشی حتّی اِستَقبَلَ امیرالمومنین علیه السلام
و او را نزد علی علیه السلام به باب السُدّه آورد
ثُمَّ جَثَا عَلَى رُكْبَتَيْهِ وَ قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، هَا أَنَا ذَا لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَ أَخِي فَمُرْنَا بِأَمْرِكَ
سپس بر دو زانو نشست و گفت: ای امیر المؤمنین، این منم که جز مالک خود و برادرم نیستم، ما را فرمان ده تا هر چه گویی آن را به جای آریم،
فَوَ اللَّهِ لَنُنْفِذَنَّ لَهُ وَ لَوْ حَالَ دُونَ ذَلِكَ شَوْكُ الْهَرَاسِ وَ جَمْرُ الْغَضَا حَتَّى نُنْفِذَ أَمْرَكَ أَوْ نَمُوتَ دُونَهُ!
اگر چه میان ما و مقصد ما، خار درخت هراس و اخگر درخت غضا باشد یا در این راه می میریم یا فرمان تو را اجرا می کنیم.
فَدَعَا لَهُمَا بِخَيْرٍ وَ قَالَ لَهُمَا: أَيْنَ تَبْلُغَانِ بَارَكَ اللَّهُ عَلَيْكُمَا مِمَّا نُرِيدُ.
علی در حق آنان دعا کرد و گفت شما دو تن چگونه می توانید نیاز ما برآورید؟!
خدا به نیت شما برکت دهد.
⏪امیرالمومنین به حارث همدانی فرمود به مردم اعلام کند که هر کسی میخواهد در رکاب امیرالمومنین بجنگد فردا در میدان حاضر باشد.
فَأَصْبَحَ بِالرَّحْبَةِ نَحْوٌ مِنْ ثَلَاثِمِائَةٍ، فَلَمَّا عَرَضَهُمْ قَالَ: لَوْ كَانُوا أَلْفاً كَانَ لِي فِيهِمْ رَأْيٌ.
فردای آن روز نزدیک به سیصد تن در رحبه گرد آمدند. علی علیه السلام آنان را نظاره کرد و سپس گفت: اگر هزار تن بودند، درباره آنها نظری می داشتم.
قَالَ: وَ أَتَاهُ قَوْمٌ يَعْتَذِرُونَ وَ تَخَلَّفَ آخَرُونَ
جمعی آمدند و پوزش خواستند و جمعی در خانه ماندند..
قَالَ: وَ مَكَثَ عَلَيْهِ السَّلَامُ أَيَّاماً بَادِياً حُزْنُهُ، شَدِيدَ الْكَآبَةِ، ثُمَّ إِنَّهُ نَادَى فِي النَّاسِ فَاجْتَمَعُوا، فَقَامَ خَطِيباً فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ:
علی علیه السلام چند روزی همچنان درنگ کرد، نشان غمی جانکاه بر چهره اش هویدا بود. سپس فرمان داد که ندا دهند تا مردم گرد آیند. علی علیه السلام برخاست که سخن گوید.
⏪امیرالمومنین فرمود ای مردم تعداد مردم شهر شما از تعداد قبایلی که به پیامبر پیوستند و از او طرفداری کردند بیشتر است. ولی یاران پیامبر با تعداد اندک ماندند و یاری کردند ولی شما عذرخواهی کردید و نیامدید…
فقامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ آدَمُ طُوَالٌ فَقَالَ: مَا أَنْتَ كَمُحَمَّدٍ، وَ لَا نَحْنُ كَأُولَئِكَ الَّذِينَ ذَكَرْتَ، فَلَا تُكَلِّفْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ.
مردی بلند قامت و گندمگون بر خاست و گفت: نه تو محمد هستی و نه ما آن مردم که یاد کردی. پس ما را به فزونتر از طاقتمان مکلّف مکن!
فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: اخْسَأْ [أَحْسِنْ] مُسْتَمِعاً تُحْسِنْ إِجَابَةً،
علی علیه السلام فرمود: اول درست گوش بده تا بتوانی به درستی پاسخ دهی! ثَكِلَتْكُمُ الثَّوَاكِلُ مَا تَزِيدُونِّي إِلَّا غَمّاً
زنان فرزند مرده برایتان زاری کنند. جز بر اندوه من نیفزایید.
هَلْ أَخْبَرْتُكُمْ أَنِّي مِثْلُ مُحَمَّدٍ! أَوْ أَنَّكُمْ مِثْلُ أَنْصَارِهِ! وَ إِنَّمَا ضَرَبْتُ لَكُمْ مَثَلًا، وَ أَنَا كُنْتُ أَرْجُو أَنْ تَأَسَّوْا بِهِمْ.
آیا گفتم که من محمد هستم و شما انصار هستید؟!
این مثلی بود که زدم و امیدم آن بود که به آن مردم تأسی کنید.
فَقَامَ رَجُلٌ فَقَالَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ: اسْتَبَانَ فَقْدُ الْأَشْتَرِ عَلَى أَهْلِ الْعِرَاقِ، أَنْ لَوْ كَانَ حَيّاً لَقَلَّ اللَّغَطُ، وَ لَعَلِمَ كُلُّ امْرِئٍ مَا يَقُولُ مردی بر خاست و با صدای بلند فریاد زد: امروز برای مردم عراق زیان فقدان اشتر آشکار شده. گواهی می دهم که اگر اشتر زنده بود مردم این گونه جنجال نمی کردند و هر کس می دانست که چه بگوید.
فَقَالَ لَهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ: هَبَلَتْكُمُ الْهَوَابِلُ، لَأَنَا أَوْجَبُ عَلَيْكُمْ حَقّاً مِنَ الْأَشْتَرِ،
علی علیه السلام فرمود: مادرانتان در عزایتان بگریند، حق من بر شما واجب تر از حق اشتر است.
وَ هَلْ لِلْأَشْتَرِ عَلَيْكُمْ مِنَ الْحَقِّ إِلَّا حَقُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ؟!
آیا اشتر جز حق مسلمانی و هم کیشی حق دیگری بر شما داشت؟
وَ غَضِبَ فَنَزَلَ
پس خشمگین شد و فرود آمد.
❌دومشکل بزرگ در لشکر حضرت بود.
1⃣ درد دیگر مسلمانان را درد خود نمی دانستند.
حضرت می فرماید شما نمیتوانید مشکل خود را حل کنید.
اگرچه کوفه در امنیت قرار داشت. حضرت می فرماید جامعه اسلامی پیکر واحدی است که همه به هم مربوط اند و باید برای هم تلاش کنند. ولی متاسفانه مردم کوفه حرکت نمیکردند چون خطر متوجه الانبار بود نه کوفه.
2⃣ حرف شنوی از حاکم جامعه نداشتند.
حضرت میفرماید شما فرمان من را اطاعت نمى كنيد. گويا دشمن، اين را احساس كرده و بى مهابا به سرزمين شما حمله مى كند. مى داند كه شما مرد جنگ و دفاع از آبرو و حيثيت و سرزمينتان نيستيد وهمين امر سبب جسارت او شده است.
اين سخن شبيه مطلبى است كه در خطبه ۱۲۱ وارد شده كه امام عليه السلام مى فرمايد :
أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِكُمْ وَأَنْتُمْ دَائِي كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَة؛
من مى خواهم به وسيله شما دردم را درمان كنم در حالى كه خودتان درد من هستيد.
اللهم اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره